سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ بندگان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که نسبت به خانواده اش بخل ورزد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 90 اردیبهشت 30 , ساعت 12:2 عصر
 پس از عروج ملکوتی آیت الله بهجت و خاکسپاری ایشان در حرم مطهر حضرت معصومه (س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار ایشان موجود نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچه‌ای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد.

اما سرانجام از طرف بیت آیت الله بهجت سنگی به ابعاد ?? × ??? پیشنهاد می‌شود اما در بازار سنگ این نوع سنگ بسیار کمیاب بود و نیاز به پیگیری‌های مداوم داشت؛ از سوی دیگر برداشت از وجوهات شرعی، برای تهیه سنگ مزار به هیچ عنوان مورد نظر بیت معظم له نبود و برخی دوستداران و شاگردان آیت الله بهجت، داوطلب پرداختی به میزان توانایی خود و چند نفری نیز داوطلب پرداخت کل وجه شدند.

با گذشت بیش از یکسال نه تنها جستجوی سنگ بلکه متن، نوع خط، نوع ترکیب بندی و … مشخص نبود! گویا هیچ متنی رسا نبود تا آن شخصیت والا را توصیف و معرفی کند تا اینکه هنرمندی متعهد و از ارادتمندان خود آیت الله بهجت پیشنهاد می‌کند: «رساترین کلام در تعریف آقا امضای ایشان بود؛ العبد». این پیشنهاد مورد تأیید قرار می‌گیرد.

با پیگیری و همراهی آستانه مقدسه حضرت معصومه(س)، کارگاهی در اطراف تهران که سنگی با ابعاد مورد نظر را دارد معرفی می‌شود. اما بدلیل عدم آماده بودن وجه خرید سنگ، مدتی طول می‌کشد تا سرانجام بانی سنگ مشخص و سنگ خریداری می‌شود.

برای خطاطی و حجاری هنرمندانی از قم و اصفهان و تهران معرفی می‌شوند و تقسیم کار صورت می‌گیرد که در این میان سهم ستاد بازسازی عتبات اصفهان قابل توجه بود؛ هنرمندانی صدیق و متدین که بی‌وضو دست به کار نبردند.

به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ می‌نماید: «العبد محمد تقی بهجت بن محمود». «العبد» در قطعه‌ای میناکاری نقش می‌گیرد و در هنری زیبا و کاری بسیار بدیع، روی سنگ قبر متصل می‌شود.

 




پنج شنبه 89 بهمن 21 , ساعت 5:17 عصر

 

سیدجمال الدین ترابی طباطبایی ـ سکه شناس برجسته معاصر در ششم جمادی الاول ???? هجری قمری مطابق با پنجم اردیبهشت ???? خورشیدی در محله مهاد مهین تبریز متولد شد. شهرت جهانی استاد ترابی در مورد علم سکه شناسی را نامه هایی که از دانشمندان و موزه های معتبر جهان نظیر دکتر جرج مایلز ریاست موزه نیویورک، والتر هینتس، برت فراگنر، اینگرکریر، هاری فلدمن و گوتفرید هرمان از سکه شناسان معروف جهان به وی نوشته و درخواست کمک برای خواندن و مشخص نمودن زمان برخی سکه های ایرانی و اسلامی را نموده و یا از وی کتاب و تحقیقاتش را خواسته اند، تأیید می کند. کتاب سکه های آق قویونلو و مبنای وحدت حکومت صفویه در ایران چاپ ???? وی به عنوان کتاب سال معرفی شده و جایزه بهترین کتاب سال را به خود اختصاص داده است.
مسجدصفوی

گروه : علوم انسانی
رشته : باستان شناسی
 گرایش : سکه شناسی
 والدین و انساب : سیدجمال الدین ترابی طباطبایی اولاد میرزا محمدرضی الحسنی الحسینی است که ریشه و اصل کمالات استاد، برگرفته از خاندان پاک نبوی است که نسبت طاهرشان با سی و سه پشت به کریم اهل بیت ـ حضرت امام حسن مجتبی (ع) ـ می رسد و بدیهی است که نشوونما در محیطی پاک و در دامان سلاله پیامبر، دوران کودکی و نوجوانی و جوانی ایشان را مشحون از سیادت و متانت و معنویت ساخته است و با همین پرورش مفید و روحیه ای شاداب بود که در شوق تحصیل و تدریس، روی به مدرسه و دانشگاه نهاد تا هرچه بیشتر بر اطلاعات خود بیفزاید و خود را برای فعالیت های سترگ در جهت خدمت به ایران و جهان آماده نماید.

تحصیلات رسمی و حرفه ای : تحصیلات ابتدایی را در دبستان تمدن و متوسطه را در دبیرستان های رشدیه و فردوس تبریز به پایان برد و سپس در رشته تاریخ و جغرافیا و علوم تربیتی در دانشسرای عالی تهران مشغول به تحصیل شد و همزمان با رتبه یک دبیری به استخدام وزارت فرهنگ (وزارت آموزش و پرورش) درآمد.

استادان و مربیان : ترابی طباطبایی در شاخه های مختلف درخت پربار علم از محضر اساتیدی خوشه چینی کرده که هر کدام مانند ستاره درخشانی در آسمان علم و فرهنگ می درخشند که از جمله این اساتید عباس اقبال آشتیانی، نصرالله فلسفی، علی اکبر بینا، وحیدالملک شیبانی، مجیر شیبانی، احمد مستوفی، محمد معین، پرویز ناتل خانلری، مسعود خان کیهان و محمدباقر هوشیار را می توان نام برد.

مشاغل و سمتهای مورد تصدی : ترابی طباطبایی در سال ???? مأمور تشکیل و تدوین موزه آذربایجان شد و تا سال ???? به عنوان رئیس موزه مشغول به خدمت بود. از آن سال در دانشسرای مقدماتی پسران و دختران و دبیرستان دهخدا و ایراندخت تبریز به تدریس پرداخت. در سال ???? به وزارت فرهنگ و هنر منتقل و تصدی موزه آذربایجان را به عهده گرفت. تا سال ???? رئیس موزه بود و از آن سال تا ???? ریاست اداره باستان شناسی و فرهنگ عامه آذربایجان شرقی را بر عهده داشت و در این سال با شغل سازمانی کارشناس آثار باستانی و فرهنگ عامه بازنشسته شد.

 فعالیتهای آموزشی
: ترابی طباطبایی بعد از اتمام تحصیل در ساوه و دامغان مشغول تدریس گردید. سپس به تبریز منتقل و به تدریس علوم اجتماعی و تعلیم رسم فنی، زبان فرانسه و کارهای دستی پرداخت. از سال 1340 در دانشسرای مقدماتی پسران و دختران و دبیرستان دهخدا و ایراندخت تبریز به تدریس پرداخت. استاد ترابی که در گروه تاریخ دانشگاه تبریز چند سالی سکه شناسی تدریس کرده،
 در مورد انتقال تجربه های ارزشمند خود در باب سکه شناسی، خط شناسی و کتیبه خوانی می گوید: «عقیده بر این دارم که اندوخته علمی و معنوی را نبایستی به گور برد.» وی همواره می نویسد و همیشه به دنبال مطلب و مأخذ و هدفی است و تا به نتیجه نرسیده، دست از تحقیق و پژوهش بر نمی دارد.

سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : دوره بازنشستگی استاد ترابی طباطبایی به منزله شروع کار بیشتر برای وی تلقی شده و بعد از بازنشستگی اقدام به جمع آوری و تدوین آثار علمی و تحقیقاتی خود و چاپ آنها به صورت کتب و مقالات متعدد نموده است.

جوائز و نشانها
: کتاب سکه های آق قویونلو و مبنای وحدت حکومت صفویه در ایران چاپ ???? وی به عنوان کتاب سال معرفی شده و جایزه بهترین کتاب سال را به خود اختصاص داده است.

 آثار : آثار باستانی آذربایجان ویژگی اثر : چاپ 2 رسم الخط ایغوری و سیری در سکه شناسی ویژگی اثر : چاپ 13513 سکه های آق قویونلو و مبنای وحدت حکومت صفویه در ایران
 ویژگی اثر : چاپ ، این کتاب به عنوان کتاب سال معرفی شده و جایزه بهترین کتاب سال را به خود اختصاص داده است.4 سکه های اسلامی دوره ایلخانی و گورکانی ویژگی اثر : چاپ 5 سکه های شاهان اسلامی ایران ویژگی اثر : چاپ 13506 سکه های ماشینی ایران و مقدمه ای بر سکه شناسی ویژگی اثر : چاپ 7 سکه های ماشینی و سیری بر سکه شناسی ویژگی اثر : چاپ دوم با تکمله 8 کلیبر (سرزمین دژهای تسخیرناپذیر) مسجد صفوی خسروشهر ویژگی اثر : چاپ 10 مسجد کبود تبریز ویژگی اثر : چاپ دوم با تکمله11 نسب نامه شاخه ای از طباطبایی های تبریز ویژگی اثر : چاپ12 نقشها و نگاشته های مسجد کبود تبریز ویژگی اثر : چاپ 1349

مسجد صفوی خسروشهر


استاد طباطبایی، بعد از ‌نیم قرن تلاش و تحقیق در عرصه فرهنگ، تاریخ و هنر به دلیل بیماری گوارشی و کهولت سن در سال 88 به دیار باقی شتافت
پیکر این عکاس و محقق برجسته  از مقبره الشعرای تبریز تشییع و در قطعه هنرمندان وادی رحمت این شهر آرام گرفت.
روحش شاد


پنج شنبه 89 مهر 1 , ساعت 7:23 عصر

 

 استاد حوزه علمیه با بیان این که مقام آیت الله بروجردی بسیار بالاتر از آن آن چیزی است که تا کنون گفته شده است‌ اظهار داشت: هنوز آن طور که باید این بزرگوار را نشناخته‌ایم.

 سید عبدالله فاطمی‌نیا شامگاه سه‌شنبه در پنجاه و یکمین مراسم سالگرد ارتحال آیت الله العظمی بروجردی در مسجد اعظم قم که با حضور حضرات آیات صافی گلپایگانی، نوری همدانی، سبحانی، شبیری زنجانی، جوادی آملی، علوی گرگانی، محمدی گلپایگانی مسئول دفتر مقام معظم رهبری، حسینی بوشهری، مقتدایی و تعداد کثیری از طلاب و علمای حوزه و مردم قم برگزار شد با بیان این که تاریخ علمای شیعه بسیار درخشان است اظهار داشت: روزگاری شیخ مفید شاگرد همین حوزه‌های علمیه بوده است و وقتی خود او به مقام استادی می‌رسد یک شب حضرت زهرا(س) را در خواب می‌بیند که دست دو پسر را گرفته‌اند و به شیخ می‌فرمایند به این دو فرزند من فقه بیاموز.

وی افزود: روز بعد از این خواب عجیب که شیخ را سخت متحیر کرده بود خانمی از سادات در حالی که دست دو پسرش را در دست داشت به سوی شیخ مفید آمد و گفت: از شما می‌خواهم که به فرزندان من فقه آموزش دهید که یکی از این دو نفر ، سید رضی و دیگری سید مرتضی بود که هر دو شیعه را در عالم سر افزار کردند.

فاطمی نیا در رابطه با شیخ رضی اظهار داشت: وی با آن که در جوانی فوت کرد موفق به تدوین نهج البلاغه شد و بر قرآن تفسیری نوشت که بخش اعظم آن ناپدید شده است اما متعصب ترین اعلام نویسان در رابطه با این اثر گفته‌اند که نوشتن کتابی مانند آن بسیار دشوار است.

وی ادامه داد: سید مرتضی شیخ طوسی را تربیت می‌کند که علامه حلی وقتی به نام او می‌رسد قلم در دستانش سست می‌شود، ادبیاتش تغییر می کند و می‌گوید او را در چند سطر نمی‌توان معرفی کرد در رابطه با او کتاب باید نوشت.

فاطمی‌نیا در رابطه با شیخ طوسی نیز گفت: شیخ طوسی علاوه بر آنکه 2 کتاب از کتب اربعه را به خود اختصاص داده است حوزه علمیه نجف را پایه گذاری کرد و این حوزه هزار سال است که عملای بزرگی را به جهان اسلام تقدیم می‌کند.

وی خاطر نشان کرد: یکی از ثمرات گرانبهای این حوزه، آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی است که ایشان هم حوزه قم را تأسیس می‌کنند که مانند حوزه نجف به درختی تنومند تبدیل می‌شود و از لحاظ اجتماعی نیز حتی کسانی مانند رضا‌خان به دلیل جایگاه علمی ایشان مراقب بودند که موجب آزار ایشان نشوند.

استاد حوزه ادامه داد: بعد از شیخ عبدالکریم رضا خان به حدی بر روحانیت فشار آورد که عده بسیاری به ولایات خود رفتند و آیت الله سید احمد زنجانی در رابطه به آن اوضاع می‌گفتند که وقتی کار به ایجا رسید به استخاره از قرآن متوسل شدیم و جواب آمد که استقامت کنید و علم دین را به پا دارید.

وی تصریح کرد: طلاب به این استخاره عمل کردند و استقامت نمودند تا آنکه خورشیدی ظهور کرد به نام آیت الله بروجردی و حوزه‌ها را به سر و سامان رساند.

استاد فاطمی‌نیا با بیان این که مقام آیت الله بروجردی بسیار بالاتر از آن چیزی است که تا کنون گفته شده است‌ افزود: ایشان بحار الانوار بود و اگر بخواهیم به یکی از این دریا‌ها اشاره کنیم می‌توانیم به قدرت فقهی ایشان بپردازیم.

وی در این رابطه اظهار داشت: همه می‌دانید که فقهای شیعه اگر چه در موضوعات با یکدیگر اختلاف نظر دارند در مبانی تفاوتی بین آنها دیده نمی‌شود اما فقه تسنن این گونه نیست و مکاتب چهارگانه با هم اختلاف فراوانی دارند و به همین دلیل فقه اهل سنت به حدی گسترده است که تسلط یافتن به آن شبیه کرامت است اما با این حال آیت الله بروجردی به فقه اهل سنت مانند فقه شیعه تسلط داشت.

استاد حوزه خاطرنشان کرد: بسیاری از احادیث ائمه ما ناظر به احکام اهل سنت است چرا که در آن زمان قدرت در دست آنها بوده است و آنها حکم صادر می‌کردند و ائمه ما در رابطه با آنها نظر می‌دادند.

وی ادامه داد: بسیاری از علمای ما به دلیل عدم تسلط به فقه اهل سنت در تفسیر روایات ائمه دچار اشتباه می‌شوند که آیت الله بروجردی از این مسئله مبرا بود و به دلیل همان تسلط بر فقه اهل سنت به خوبی احکام را از دل روایات استنباط می‌کرد.

فاطمی‌نیا با بیان این که علم آیت لله بروجردی به نور الهی تأیید شده بود و ایشان به همین دلیل رشد کرد ابراز داشت: زمانی که رضاخان سخت گیری‌های خود را آغاز کرد آیت الله سید ابولحسن اصفهانی به آیت الله بروجردی می‌گوید شما در بین طوائف و عشایر نفوذ فراوانی دارید و می‌توانید جلو این مرد را بگیرید که آیت لله بروجردی به ایشان می‌گوید شما مرجع علی الاطلاق هستید و اگر کاغذی به بنده دهید که فعالیت‌های من را تأیید کند من به ایران می‌روم و لر‌ها را بسیج می‌کنم.

وی ادامه داد: ایشان در ادامه به کاظمین می‌رود و در حرم کنار ضریح می‌نشیند اما به خواب می‌رود و در خواب ندایی به او می‌گوید کاغذ را پاره کن . وی نیز وقتی از خواب بیدار می‌شود استخاره می‌کند و به دنبال تأیید قرآن نامه را پاره می‌کند.

استاد فاطمی‌نیا با بیان این که استخاره به قرآن کار بسیار دشواری است که هر کسی توانایی آن را ندارد اظهار داشت: وقتی آیت الله بروجردی وارد ایران می‌شود توسط ارتش بازداشت می‌شود و تمامی لباس‌های و وسایل او پاره می‌شود تا آن نامه را پیدا کنند اما موفق نمی‌شوند و در ادامه ایشان را به ارکان حرب می‌بردند و در مدت صد روز حبس در آنجا خود رضاخان نیز از ایشان بازجویی می‌کند اما به نتیجه‌ای نمی‌رسد و این یکی از عنایت خداوند به ایشان بوده است.


پنج شنبه 89 شهریور 4 , ساعت 12:10 عصر

من در سن 7-8 سالگی به درد یتیمی مبتلا شدم و به قول سعدی فاقد سرپرست گوشمال گشتم. سعدی در بوستان به زیبایی به لزوم وجود گوشمال برای هر فرد و خانواده و اجتماع اشاره نموده است

همی یادم آید ز عهد صغر        کی عیدی برون آمدم با پدر
        
به بازیچه مشغول مردم شدم          در آشوب خلق از پدر گم شدم
    
برآوردم از بی قراری خروش           پدر ناگهانم بمالید گوش... «1»


بنده از بازماندگانم درخواست دارم این اشعار سعدی را تکثیر کنند و به مسئولین حوزوی-فرهنگی اجتماعی بفرستند و توجه به آن را برنامه خانه و خانواده خود قرار دهند و ابتلا و اعتیاد کودکان را به وسایل سمعی و بصری، درد جامعه و خانواده دانسته به هر شکل ممکن درصدد اصلاح باشند و نومیدی را ترک کنند. امروز که پانزدهم شهر صیام 1430 برابر یا 14/6/88 است در جلسه ای سخن از تهاجم فرهنگ غرب و چاره نداشتن ما می رفت. در حالی که بر مسئولین فرهنگی لازم است راهنمایی های قرآن کریم را از یک عارف و فقیه اسلامی بگیرند تا مشکلات فرهنگی جامعه اسلامی را حل کنند. متاسفانه دین خاتم(ص) و قرآن  و عترت پس از 30 سال هنوز هم غریب است و وصیتنامه مرحوم امام قانون اساسی ما نشده و ذلت در برابر جاهلیت غرب ما را فرو می گیرد.

تا آنجا که به خاطر دارم پدر و مادر بنده-بحمده تعالی-در امور دینی اولادشان بی تفاوت نبودند و اگر لغزشی داشتم پدرم همچنان که سعدی اشاره دارد گوشمالی می داد. مثلا به یاد دارم که مرا پدر به همراه خودش به بازار برده بود، در مغازه شیرینی فروشی که با دوستی صحبت می کرد یا اینکه خریدی هم در کار بود بی اطلاع او مقداری نقل برداشتم  و در جیبم ریختم. در بازگشت هنوز در بازار بودیم که ملتفت شد. نقل ها را از جیبم درآورد و مرا گوشمالی داد. و سپس به مغازه بازگشتیم و نقل ها را به جای خود برگرداند. باز یادم است که در کودکی نماز می خواندم به من ایراد می گرفت که چرا در رکوع حرکت می کنم؟


جامعه نیز به گوشمال نیاز دارد، علما و ائمه جمعه و جماعات باید در حطبه ها و مساجد گوشمالی های خدا را به مردم تذکر دهند، که زلزله ها و طوفان ها و جنگ ها بر اثر گناهان و طغیان انسان گریبانگیر جامعه می شود.
امیدوارم تحت رهبریهای خردمندانه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای و دیگر مراجع عالی قدر تشیع و دانشمندان و فرهنگیان متدین، جامعه ما به انقلاب فرهنگی در خانواده ها و وزارتخانه ها و ...بیشتر دلگرمی یابند.
 
کودکی
پس از فوت پدرم با خواهر و مادرم به منزل عمویمان در تهران رفتیم؛ زیرا در قم منزل شخصی نداشتیم. در آنجا مرا در مدرسه ای که در بازار و چارسوق بود و مدیر سید و معممی داشت گذاشتند. به خاطر آشنایی با نماز، برای بچه های مدرسه امامت می کردم.

تاریخ وقایع کودکی ام را به درستی به یاد نمی آورم، اما ظاهرا به کرمانشاه رفتنمان به خاطر این بود که مسکن نداشتیم امام به مادرم در کرمانشاه منزل کوچکی رسیده بود که به آنجا نقل مکان کردیم و در آن منزل به سر بردیم. دوران بسیار سخت و تاریکی بود. رضاخان مزدور حجاب را ممنوع کرده بود و با بانوان محجبه به شدت برخورد می کردند، به یاد دارم که همسر اخوی مادریم(مادر آقایان معادیخواه) با مأمور شهربانی به خاطر برداشتن روسری یا چادر درگیر شده بود، مأمور به زور چادر از سر او می کشید و او هم مقاومت می کرد.

زندگی سختی داشتیم، عموی بنده از تهران شاید ماهی 60 ریال برای بودجه زندگی ما می فرستاد و خانواده سه نفره ما با آن روزگار می گذراند. در آن دوره به خاطر ندارم که سخنی از تغذیه سالم شنیده باشیم برعکس، به بعضی از بیماری ها مبتلا شدم که تا پانزده سالگی گریبان گیرم بودند.

بعد از ازدواج خواهر والدینی ام به همراه شوهرش که دفتردار تجاری بود مجددا به تهران نزد مرحوم عمویم بازگشتیم و با بعضی از خویشان مشترکا منزل کوچکی اجاره کردیم.


شنبه 89 مرداد 30 , ساعت 4:1 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

خانواده
خانواده پدری بنده از اهالی خسروشاه (خسروشهر ) از ارحام و خویشان مرحوم آیت الله حاج سید مرتضی خسروشاهی  هستند که گویا ایشان در زمان خود از مراجع به حساب می آمدند و احتمالا نسبت به مرحوم علامه امینی(صاحب الغدیر) سمت استادی داشته است. بنده خودم خدمت ایشان و یکی از فرزندان بزرگشان در قم مشرف شده ام. فرزند کوچکشان دانشمند معظم آقای سید هادی خسروشاهی هستند که نماینده ایران در واتیکان و مصر بوده اند. نویسنده و مترجم اند و حلقه تداوم روحانیت در خاندان به شمار می روند و فعلا مقیم تهرانند.

پدر
پدر بنده در اوان جوانی از همان خویشان  همسری اختیار می کنند. ایشان ازشهر شان برای زیارت عتبات عالیات با پدرش مرحوم حاج سید عبدالمطلب خسروشاهی و سایر اعضای خانواده با کاروان های زیارتی سابق عازم عراق می شوند، اما ظاهرا با شروع جنگ اول جهانی موفق به خروج نمی شوند، و در مسیر اجبارا در کرمانشاه می مانند، و پس از فوت همسرشان در کرمانشاه با یک خانواده متدین یزدی الاصل ساکن کرمانشاه وصلت می کنند. ایشان پس از مدتی زندگی و کسب و کار، و در عین حال اشتغال به عبادت در لباس روحانیت خانوادگی در کرمانشاه، عازم قم می شوند؛ چون می فرمودند که: دستور دینی داریم که در آخرالزمان به قم مقدسه برویم تا از فتنه ها و فساد زمانه در امان بمانیم.

در حضور مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی وقتی نقل شد که انگیزه هجرت مرحوم ابوی بنده، حاج سید هاشم خسروشاهی از کرمانشاه به قم چه بوده است، ایشان فرمودند: من از خدا می خواهم در عالم برزخ او را ببینم؛ زیرا این اقدام او حکایت از اهتمام کامل به امور دینی دارد. آن مرد وارسته و عارف دلسوز بر مهاجرت بسیار تاکید می فرمودند و خود از تهران که در آنجا شاید به مرتبه عالی روحانی مشهور می شد به طور کلی صرف نظر کرده و در زمان رضاخان، به قم آمد و به سختی زندگی می گذراند.

ایشان بسیار ما را از فتنه های زمان در سایر نقاط برحذر  می داشتند و به قدری تاکید می کردند که ما هم از نظر ایشان متاثر شدیم تا آنجا که اینجانب برادر مادریم مرحوم آقا حسین معادیخواه را تشویق به مهاجرت به قم کرده، اما چون به خاطر امور کسی نمی توانست خودش بیاید خانواده خود را به قممنتقل نمود و خود در کرمانشاه ماند- در آن تاریخ شاید اخوی زاده محترم آقای حاج عبدالحمید چهار یا پنج ساله بود- پس از انتقال خانواده اخوی به قم، فرزندانش توفیق درک فیض تحصیل در حوزه و استفاده از فضای دینی قم را یافتند و دخترانش نیز با خانواده های مذهبی یا روحانی ازدواج کردند. یکی از آن ها را به ازدواج آقا شیخ صادق کرباسچی درآوردم که آقای غلامحسین کرباسچی فرزند ایشان است. در حالی که بعضا سایر افراد خانواده، که توفیق مهاجرت نیافتند، دچار وضع نامساعد و دلخراشی شدند.

خود آقایان عبدالحمید و عبدالمجید در حوزه تحصیل کردند و از فضلا شدند، فرزندان آقا عبدالمجید نیز در حوزه علمیه تحصیل کردند و از فضلا شدند، فرزندان آقا عبدالحمید نیز در حوزه تحصیل می کنند. با آقا عبدالمجید  درباره سخنران حسینیه ارشاد اختلاف نظر داشتیم و بعدها بینمان به خاطر اختلاف سلیقه جدایی افتاد ولی ایشان تا وزارت ارشاد هم رسیدند. آقای کرباسچی هم تحت نفوذ آن سخنران بودند و یادم می آید که آقا عبدالمجید که نزدیک مشهد در تبعید بود با آقای کرباسچی به دیدنش رفتیم در بازگشت با آقای کرباسچی درباره آن سخنران بحث کردیم. استدلال من این بود که حرف های او با اسلام سازگار نیست و بحمدالله یادداشت های شهید مطهری هم چاپ شد که نوشته اند ایشان افراط و تفریط داشته اند.

امیدوارم که مهاجرین و خانواده هایشان واسطه فیض یعنی مرحوم آیت الله شیخ عباس تهرانی را، فراموش ننمایند و این نعمت بی رنج و مجانی را که به چنگ آورده اند، سرسری نگیرند که می توان مصداق کامل «من علمنی حرفا قد صیرنی عبدا» را همین تعلیمات اصولی و عملی دانست. متاسفانه از سوی خانواده هایی که از آن بزرگوار و تعلیمات تقریبا ویژه و ابتکاریش استفاده کرده و از مهالک و فتن نجات یافته اند، کمتر مراعات حقوق وی انجام می گیرد. بر پدر و مادرها که آگاهی دارند، لازم است گذشته قبل از انقلاب را عموما و سرگذشت های خصوصی خانواده ها را خصوصا به نسل جدید یادآور باشند و نعمت های به دست آمده معنوی و وسائط این نعمت ها را که بیش از پدر و مادر استحقاق دعاگویی دارند، از یاد نبرند. اخوان معادیخواه-دامت توفیقاتهم- و همشیره هایشان و خانواده هایشان مدیون تبلیغات استاد بزرگوار محمدزاده تهرانی هستند و لازم است پیوسته از ایشان و تعالیم شان به درگاه الهی تشکر نمایند که آن مرحوم بیش از والدین و معلمین دیگر بر ایشان حق هدایتگری و سعادت بخشی دارند.

معاشرت های بنده در قم، بیشتر با مرحوم حاج آقا حسین فاطمی واعظ، که شاگرد خاص عارف بزرگ آیت الله مرحوم حاج میرزا جواد ملکی(قدس سره) بود، به طوری که من وقتی که خود را به مرحوم فاطمی معرفی کردم، درباره پدرم فرمودند:«از اخیار بود». پدرم از دوستان واقعی و ارادتمندان به ائمه اطهار به ویژه امام سیدالشهدا(علیهم السلام) بود. مرحوم آقای سید حسن جواهری، داماد پدر ما، پس از رحلت آن مرحوم گفت که او را در خواب دیدم که فرمود: شغل کلیدداری حرم مطهر حضرت امام حسین(ع) به من واگذار شده، به او گفتم آرزو دارم کفشداری آن حرم هم به من واگذار شود.

 

مادر
مادرم نیز بانوی مؤمنه ای بود و حالت های معنوی خوبی داشت. هرجا و در هر شرایط که بود برای ما خیلی دعا می خواند و بسیار گریه می کرد. مدتی که در منزل عمو بودیم شاید یکسال یا بیشتر، وی چنان نسبت به عمو و سرپرست آن موقع ما مواظبت مسأله نامحرمی می کرد که بعدها گفت: اگر عمویت را ببینم نمی شناسم. ایشان در سالی که پس از فوت آیت الله بروجردی با خانواده برای تبلیغ به کرمانشاه رفتیم فوت شد، و ما جنازه اش را به قم منتقل کردیم، هنگام وفات از مال دنیا هیچ نداشت.

پس از مهاجرت خانواده ما به قم، یعنی اواخر زندگی مرحوم آیت الله حائری، علی رغم اینکه حوزه قم در وضع دلخراشی بوده، به خاطر ارتباط مرحوم والد با آقایان طلاب هر دو دختر خود(خواهران ابوینی بنده) را به ازدواج دو تن از طلاب به نام های مرحوم حاج شیخ محمد ولی حیدری هرسینی و مرحوم آقای سید حسن جواهری درمی آورد. مرحوم شیخ محمد ولی، پس از انقلاب، امام جکاعت نهاوند شد، فرزند او شهید حاج شیخ علی حیدری، خواهر زاده بنده، از انقلابیون فاضل بود که در بعضی از دروس مرحوم امام با استاد محترم آیت الله جوادی آملی موفق به شرکت می شد و با ایشان هم مباحثه بوده، و در درس علامه طباطبائی هم حاضر می شد. پس از فوت پدرش امام جمعه و نیز نماینده نهاوند در مجلس شورای اسلامی شد و در فاجعه هفتم تیر و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، به فیض شهادت نائل آمد. فرزند خواهر دیگرم، آقای حاج تقی جواهری، مدتی امام جمعه نائین بود و اخیرا پس از مراجعت به قم، مشغول به تدریس شده و جزو مدرسین حوزه علمیه می باشد


پنج شنبه 89 مرداد 14 , ساعت 8:21 عصر
«من می‌خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من می‌گویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد».
ماهنامه مدیریت ارتباطات در شماره سوم خود پرونده‌ای را به بهانه سالروز جنبش مشروطه منتشر کرده است که یکی از مطالب این پرونده به گفت‌وگو با خانواده ستارخان می‌پردازد. در این مطلب که در ادامه می‌خوانید، عروس و نوادگان ستارخان از دلاوری‌های او می‌گویند...



در یکی از مناطق قدیمی قلب تبریز و کوچه‌ای قدیمی‌تر که هنوز غباری از مشروطه و رنگی از سنت بر چهره دارد، خانواده‌ای پر تب و تاب زندگی می‌کنند که نام «سردار ملی» بر شناسنامه‌شان نقش بسته است.

نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادی‌خواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری می‌کنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برایشان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برای‌شان به میراث رسیده.

با گشاده‌رویی و به قول خودشان با درویش‌مسلکی پذیرای ما هستند. تکلفی در رفتارشان نیست و سادگی ستارخان در رفتارشان نمودار است.

با قرار قبلی بیشتر اعضای فامیل که در تبریز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسی که تهورش در سال‌های مشروطه مانند نداشت.

اتفاقاً میان کلام گریزی هم به سریال سال‌های مشروطه زدند. «سامی سردار ملی» نتیجه ستارخان معتقد است سریال بیش از زندگی و شرح مشروطه‌خواهان واقعی به اشخاص دیگری پرداخته بود که نزدیکی چندانی با مشروطه نداشتند. صحنه‌های مربوط به مشروطیت تبریز را اندک می‌پندارد، البته صحنه مرگ حزن‌انگیز ریحان و توجه کارگردان به دیدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سینه وی را مستثنی می‌داند.

خانه، خانه‌ای است قدیمی که اگر از دوره ستارخان باقی نمانده باشد ولی به آن سال‌ها نزدیک‌تر است. هر وقت حرف از خانه و کاشانه سردار می‌شود، می‌بینیم که این خانواده، دل پری از داستان پر آب چشم خانه ستارخان در محله شتربان تبریز دارند. در یکی از دیوار‌های اتاق پذیرایی، عکسی قدیمی از خانه ستارخان دیده می‌شود. در قابی چوبی و نه چندان شایسته، یکی از لحظات تاریخی و به یادماندنی تاریخ ایران زمین عکس شده است. «نگار عزرایی» عروس ستارخان است و 85 سال دارد.

شخصیت‌های عکس را می‌گوید. ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار می‌رود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روس‌ها می‌گوید که آرزو دارد هفت کشور را زیر بیرق ایران ببرد. این خانه چند سال پیش به عدم رسیدگی و مرمت رو به ویرانی رفت و بخش‌هایی از آن تخریب شد.

نگار عزرایی می‌گوید سال پیش پس از پیگیری‌های بسیار، مقامات میراث فرهنگی و حتی شخص اسفندیار رحیم مشایی در همایش زود هنگام مشروطه، وعده‌های بسیاری در ارتباط با رسیدگی به وضعیت خانه و مرمت و بازسازی آن داده‌اند. حتی طرحی از سوی میراث فرهنگی مطرح شد که بر اساس آن موضوع تأسیس مجموعه‌ای به نام بنیاد ستارخان، در همان منزل، مطرح شده بود که بعدها مسکوت ماند.

از سرنوشت یدالله‌خان بعد از مرگ پدر می‌پرسیم. سامی و بهرام سردار ملی (نوه‌های ستارخان) مشترک پاسخ می‌دهند: فرزند ستارخان (یدالله) تا یازده سالگی با ستارخان زندگی می‌کرد. هنگامی که ستارخان از دنیا می‌رود، عمویش حاج عظیم قره‌جه داغی تربیت و نگهداریش را بر عهده می‌گیرد و یدالله‌خان با هزینه عمو در سنین جوانی به فرانسه فرستاده می‌شود. دو سال پزشکی می‌خواند ولی با روحیه‌اش سازگار نبود. وارد دانشکده افسری می‌شود و با درجه سروانی به ایران باز می‌گردد ولی در ارتش پیشرفت چندانی نداشت. اتفاقاً زمان خدمت‌اش مصادف می‌شود با ورود ارتش سرخ به ایران و اشغال آذربایجان توسط روس‌ها و بلوای پیشه‌وری.

بهرام می‌گوید پدرش (یدالله خان) زمانی نیز در دادگاه نظامی در سمت دادرس خدمت می‌کرده است ولی به علت تمرد از دستور مقامات بالا و صدور حکم حبس ابد به جای اعدام، در یکی از پرونده‌های سیاسی شدیداً مغضوب واقع می‌شود، تا آن جا خود نیز زندانی و تا آستانه اعدام پیش می‌رود. اما قضیه با وساطت پسر ثقه‌الاسلام فیصله می‌یابد. یدالله‌خان در بهار سال 1357 به دور از خانواده و دو خواهرش یعنی معصومه و سلطان خانم در انگلستان از دنیا می‌رود.

استاد اسفندیار قره‌باغی از اساتید موسیقی و آواز کشور در این هنگام وارد اتاق می‌شود. ایرانیان در سال‌های آغازین دهه 50 با صدای او بیشتر آشنا شدند. وی نخستین کسی بود که بعد از زنده یاد غلامحسین بنان، سرود ‌ای ایران را باز خوانی کرد و در اوایل دهه شصت نیز سرود ضد آمریکایی‌اش طنین‌انداز جامعه شد. بار دیگر از وی نظرش را در مورد آن سرود می‌پرسیم.

هر چند شاید اسراری درونی انگیزه سرایش آن ترانه بوده است، ولی هنوز نیز با تعصب بسیار از کارش دفاع می‌کند. صدای حماسی او حتی هنگام صحبت نیز می‌تواند حس رزمی غریبی را در انسان زنده کند. فردی به شدت ایران‌دوست و حساس به مسائل فرهنگی کشور به ویژه موسیقی اصیل ایرانی است، او فرزند سالار قلی‌خان، از شخصیت‌های فکاهی‌پرداز آذربایجان است. نگار عزرایی می‌گوید: «نبات خانم» مادر بزرگ قفقازی استاد قره‌باغی در حالی که بعد از قتل شوهرش به ایران آمده بود، با ستارخان ازدواج کرد و اموال و دارایی و جواهرات خود را در اختیار ستارخان و قشون وی قرار می‌دهد. وی به ستارخان پیشنهاد می‌کند با وی ازدواج کند تا در عوض او نیز آزادی‌خواهان را یاری کند. از قضا ستارخان نیز در سنین نوجوانی رفت و آمدهایی به قفقاز داشت. از همین جاست که دوستی برادرش اسماعیل با یک فرد قفقازی، زندگی سیاسی ستارخان را نیز رقم می‌زند.

نگار عزرایی در پاسخ به پرسش ما در ارتباط با جوانی ستارخان می‌گوید: اسماعیل به یکی از فراریان قفقازی بنام «نبی» که با دولت تزار برخورد داشت، پناه داد. با یورش مأموران حکومت به منزل وی و یافتن «نبی» در خانه اسماعیل، هر دو به قتل می‌رسند و این حادثه ضربه سنگینی به خانواده وارد می‌کند. پدر ستارخان (حاج حسن) از او می‌خواهد انتقام خون بردارش را از حکومت قاجار و شخص محمدعلی شاه بستاند. همین موضوع انگیزه‌ای می‌شود برای مهاجرت ستارخان به تبریز و اسکان در محله امیرخیز. ستارخان در این سال‌ها تنها 17 سال داشت.



سامی سردار ملی، اطلاعات ارزشمندی در مورد رابطه ستارخان با قفقازی‌ها به ویژه رویکرد وی نسبت به شرکت نیروهای سوسیال دموکرات قفقازی در انقلاب مشروطه دارد: «چنان که می‌دانیم ستارخان در نوجوانی مدتی در ساختمان راه‌آهن قفقاز و معادن نفت باکو کار کرده بود. مسلماً طرز فکر و مبارزات سوسیال دموکرات‌های قفقازی بر ستار جوان بی‌تأثیر نبوده است. در سال‌های مشروطه کمیته‌های کمک به انقلاب، از سوی سوسیال دموکرات‌های قفقاز تشکیل شده بود و سرپرست کمیته نریمان نریمان‌اف بود که بعداً رئیس‌جمهور آذربایجان شد. آنها برای مشروطه‌خواهان ایران اسلحه و مواد منفجره و حتی ادبیات انقلابی و حماسی تهیه می‌کردند. با این که برخی از افراد مؤثر در انقلاب مانند ثقه‌الاسلام و حاج مهدی کوزه کنانی با افکار سوسیال دموکرات‌های قفقازی مخالف بودند اما ستارخان قائل به استفاده از همه نیرو‌ها و پتانسیل‌ها بود».

ستارخان در اسب‌سواری و پرورش اسب و همین‌طور تیراندازی مهارت چشم‌گیری داشت. مرام و منش لوطیانه ستارخان باعث می‌شود تا اندک‌اندک دوره‌ای از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. ستارخان به همراه عده‌ای از سوارانش به محموله‌های نمایندگان دولت استعماری روسیه تزاری در ایران حمله می‌برد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در میان فقرای محله امیر‌خیز تقسیم می‌کند.

وقتی می‌پرسیم آیا انگیزه ستارخان در مبارزه با استبداد، تنها انگیزه شخصی و گرفتن انتقام برادر بود یا عوامل دیگری نیز در این مبارزه مؤثر بوده است، به داستان جالبی اشاره می‌کنند که نشان از تهور و بی‌باکی و در عین حال عیار صفتی سردار ملی دارد.

بهرام می‌گوید: «هوای ملت را داشت. در ماه‌های قحطی تبریز زمانی که گرسنگی و قحطی شدید در تبریز شایع بود، به سیلوهای مملو از گندم حمله کرد. سیلوهای شهر پر از گندم بود ولی حکومت اجازه استفاده را نمی‌داد. سردار گندم‌ها را بین مردم تقسیم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانین مخالف بود و ستمی که به مردم می‌کردند. تعدی‌هایی که به نوامیس مردم داشتند را نمی‌توانست بپذیرد.»

سامی در مورد رابطه ستارخان و توده می‌گوید: «ستارخان خود را از توده می‌دانست و روابطش با مجاهدان بسیار صمیمی بود. به‌طور کلی آدم خودخواه و مستبدی نبود. در اوج قدرت و محبوبیتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتی با اسب رفت و آمد می‌کرد و سوار درشکه نمی‌شد».

عروس ستارخان دل پری از داستان آرامگاه وی دارد. می‌گوید آرامگاه او در باغ طوطی است. سی سال پیش سنگ قبرش تخریب شد، دوره‌ای بود که اصلاً سنگ قبر نداشت. کسی نمی‌توانست بداند که محل آرامگاه کجاست، چون هیچ نشانی باقی نمانده بود اما چند سال بعد مجدداً سنگ قبر دیگری قرار دادند. وی می‌گوید خانواده‌اش شدیداً علاقه دارند آرامگاه به تبریز منتقل شود یا در غیر این صورت، سقف یا بنایی بر بالای آن ایجاد شود ولی تاکنون موافقت مسؤولان در این مورد جلب نشده است.

داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ می‌گوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله‌های زیر فرمانش حمله می‌کند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست می‌خورد و در آستانه مرگ از ستارخان می‌خواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سال‌های زیادی در کنار هم مبارزه می‌کنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت می‌شد.»

سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان هم‌رزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه‌خواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمان‌شان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفت‌وگو کنیم».

خانواده ستارخان در مورد دیدگاه‌های مذهبی و اعتقادی ستارخان همه متحدالقول‌اند که وی از باورهای مستحکم دینی برخوردار بود و با رهبران دینی ارتباط مستمر و نزدیکی برقرار کرده بود. او مقلد ثقه‌الاسلام بود و نسبت به این روحانی بزگوار ارادت داشت. از طرف دیگر با روشنفکران و اهل نظر نیز همراهی داشت.«سامی» می‌گوید: «هر چند که ستارخان تحصیلکرده و سیاست‌مدار نبود ولی با شناخت کاملی که از جامعه ایرانی داشت، در رویارویی با مشکلات، تصمیماتی می‌گرفت که تحصیلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسین وا می‌داشت. این ویژگی سبب شده بود تا سیاستمداران و روشنفکران زیادی از وی طرفداری کنند، البته آن‌ها به منافع خود نیز می‌اندیشیدند و این دغدغه هواداری آن‌ها را محدود می‌کرد».

ساعت‌ها به تندی می‌گذرد اما نمی‌توان از خانه‌ای که غبار مقدس ستارخان بر تن اهالی‌اش نشسته است، به آسانی دل کند. عکس ستارخان با کنسول روس در خانه قدیمی ستارخان که امروز به مدد مسؤولان میراث فرهنگی رو به ویرانی است، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. یک بار دیگر از عکس می‌پرسیم و داستان آن. سامی در مورد حساسیت «پدر» نسبت به وحدت و استقلال ملی کشور می‌گوید: «روس‌ها در آن زمان سیاست جدایی آذربایجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دست‌نشانده‌های خود مانند صمدخان می‌خواستند آن را عملی کنند ولی ستارخان کاملاً مخالف چنین دسیسه‌هایی بود و به وحدت ملی ایران باور داشت؛ چنان که در مقابل پیشنهاد بی‌شرمانه فرستاده سفیر روس در مورد نصب پرچم روسیه بر سر در خانه‌اش آن جواب دندان‌شکن را به او داد که «من می‌خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من می‌گویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد».

این جمله کوتاه ولی معنادار، در دل خود هزاران معنی دارد و حاکی از درایت و هوشیاری این مرد بزرگ. پنداری سخنی است که همین امروز گفته باشی. آخر این «پدر» اهل وطن بود و آب و خاک برایش حرمتی داشت. وقتی که نام وطن به میان می‌آمد، غیرتش گل می‌انداخت. او مانند بسیاری از روشنفکران روزنامه نمی‌خواند ولی می‌دانست که نباید به قنسول مو قرمز سلام کند. او مخلص همه قلندران عالم و مردترین مردان زمان بود. وقتی نام ایران می‌آمد، صلواتی می‌فرستاد که تا چهار کوچه آن طرف‌تر، کمانه می‌کرد. از قضا چهار کوچه آن طرف‌تر خانه سفیر انگلیس بود. او در پستوخانه دل می‌نشست و با مولا علی خلوتی عاشقانه می‌کرد اما او، او که اهل وطن بود، می‌دانست که هر جا وطن است، قبله نیز همان جاست.

ولی این را هم می‌دانیم که کم نبودند از تبار چنین مردها و از این پدر‌ها در تاریخ ما که هم اهل درد وطن بودند. ستارخان را گلوله هم‌رزمش نکشت، شاید ستارخان حتی از درد و زخم پای‌ تیرخورده‌اش نیز جان نداد. ملت و ویرانی کشور بود که قلب او را می‌فشرد. دغدغه آبادانی و اصلاح امور مملکت، گرسنگی، بیماری، استبداد، اندیشه دسیسه‌های روس و انگلیس و اخبار اعدام‌ها و تجاوز‌ها و کشتار‌ها بود که جان او را گرفت. بسیاری از هم‌رزمان و یارانش هم چون زنده‌یاد ثقه‌الاسلام و علی ختایی، بعدها ناجوانمردانه به دست ناپاک روس‌ها جان باختند ولی این بار پای این جوانمرد تبریز بسته بود، گر نه محال بود بگذارد که خون مردان و رادان شهرش بر زمین بماند.

یکشنبه 89 تیر 27 , ساعت 8:47 عصر
ایسنا: حجت‌الاسلام مهدی ستوده، مدیرکل اداره تبلیغات اسلامی استان اردبیل تصریح کرد: این تندیس با هنرمندی ودود مؤذن زاده، هنرمند اردبیلی تهیه شده و قرار است در میدانی که توسط شهرداری اردبیل در آینده نزدیک ایجاد می‌شود، نصب خواهد شد.

وی افزود: این تندیس دارای پایه 13 متری است که با تعبیه تراشه داخل آن در موقع اذان اقدام به پخش اذان در هر وعده از زمان اذان به صورت اتوماتیک خواهد کرد.

ستوده تصریح کرد: این تندیس، یادمان اولین جشنواره ملی اذان ویژه استاد «مؤذن زاده» است.

وی در ادامه از چاپ تمبر ویژه این استاد به همت اداره پست استان اردبیل نیز خبر داد و افزود: روی این تمبر نام جشنواره ملی چاپ شده است و قیمت آن نیز 650 ریال است و علاقمندان می‌توانند این تمبر ویژه را از اداره پست استان و دریافت کنند.

جمعه 89 تیر 25 , ساعت 4:29 عصر
آستان عباس(ع) از چه زمانی و چگونه ساخته شد؟
تاریخ 4 عمارت و سقاخانه حرم قمربنی هاشم

 

 آستان مقدس حضرت ابوالفضل(ع) تاریخ مشترکی با آستانه سیدالشهداء ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) دارد و یکی از مهمترین زیارتگاههای شیعیان جهان است.

 حضرت ابوالفضل العباس(ع)، که به امر برادرش سیدالشهداء(ع) به منظور تهیه آب برای خیمه‌گاه خاندان نبوت به آبشخور فرات رفته بود، در یک جنگ دلیرانه در کنار نهر علقمی به شهادت رسید و به علت دوری محل شهادت وی از خیمه‌گاه سیدالشهداء(ع) و میدان نبرد و نیز شدت یافتن جنگ، پیکر مطهر او در همان محل باقی ماند و سپس همانجا نیز به خاک رفت. بنی‌اسد، اولین کسانی بودند که قبر مطهر آن حضرت را به شکلی بارز و برجسته بنا کردند که آثار آن از بین نرود. اولین زائران این آستانه مطهر نیز نخست عبیدالله فرزند حرّ جعفی،‌ از برجستگان شیعه در کوفه و سپس در بیستم صفر سال 62 ق. صحابی مشهور جابر بن عبدالله انصاری بودند.


عمارت اول: مختار ثقفی در سال 66 قمری، با کمک جمعی از اعراب و نیز ایرانیان که از شیعیان علی بن ابیطالب(ع) بودند به خونخواهی سیدالشهداء(ع) قیام کرد و در دوران قدرت و حکومت او (توسط خود وی یا دیگر شیعیان) اولین عمارت آستانه بنا گشت و این عمارت و به طور کلی تمام شهر کربلا کم کم رو به آبادانی نهاد، ولی هارون الرشید در سال 170 قمری دستور خراب کردن آن را داد.


عمارت دوم: مأمون، که در سال 198 قمری قدرت را به دست گرفت، بر خلاف سیاست پدر خود و برای جلب رضایت و کمک شیعیان خراسان، برخورد دوستانه‌ای با شیعیان در پیش گرفت، لذا محبان خاندان عصمت و طهارت این فرصت تاریخی را مغتنم شمردند و بدینگونه، عمارت دوم آستانه در عصر مأمون انجام گرفت. در سال 232 قمری متوکل عباسی بر مسند خلافت نشست. وی که نسبت به شیعیان و آل ابی طالب عناد خاصی داشت، دستور داد آستانه حضرت سیدالشهداء(ع) و ابوالفضل العباس(ع) بلکه تمامی شهر کربلا را خراب کردند و پس از تخریب، تمامی منطقه را شخم زدند و به آن آب بستند.


عمارت سوم: المنتصر، خلیفه عباسی، بر خلاف سیاست پدر خود ـ متوکل ـ با شیعیان روش دوستانه و صمیمانه‌ای داشت. وی اموال زیادی بین علویین تقسیم کرد و حکم به تعمیر بنای شهر کربلا و آستانه ابوالفضل العباس(ع) داد. در نتیجه، کربلا در عصر او رونق یافت و زائرین آن بقاع مطهر از اطراف و اکناف به سوی این شهر مقدس سرازیر گشتند.


عمارت چهارم: در سال 367 ق. عضدالدوله دیلمی وارد بغداد شد، سپس به زیارت کربلا و نجف شتافت و دستور داد مرقد عظیم و با شکوهی برای حضرت ابو‌الفضل‌العباس(ع) بنا کنند. بنای مزبور در سال 367 قمری آغاز شد و در سال 372 پایان یافت و عمارت امروزه آستانه مطهر حضرت ابوالفضل العباس(ع) از عضدالدوله است که از شکوه و عظمت خاصی برخوردار است.


در عصر جلایریان: پس از تأسیس دولت جلایریان در ایران و به قدرت رسیدن شیخ حسن ایلکانی در سال 740 قمری، سلطان اویس (فرزند شیخ حسن) تعمیرات را در این آستانه مطهر شروع نمود که در عصر فرزندش، سلطان احمد، در سال 786 پایان یافت و هدایای زیادی از ایران به آستانه مزبور ارسال شد.


در عصر صفویه: شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار حکومت شیعی صفویه، روی 25 جمادی الثانی 914 قمری فاتحانه وارد بغداد گشت و مورد استقبال بی‌نظیر شیعیان قرار گرفت. وی سپس در روز بعد، یعنی 26 جمادی الثانی، به سمت کربلا حرکت کرد و یک شبانه روز در حرم ابی عبدالله الحسین(ع) معتکف گشت، آنگاه به آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) شتافت و دستور تعمیرات وسیعی را در آن آستانه صادر نمود و دوازده قندیل از طلای خالص به نام دوازده امام را که با خود آورده بود به حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) اهدا کرد و تمامی حرم مطهر و رواقها را با فرش گرانبهای ابریشم‌ بافت اصفهان مفروش نمود و خدمه مخصوصی نیز برای نگاهداری و روشنایی قندیل آستانه استخدام کرد که تبار آن امروزه با عنوان (آ‎ل قندیل) در کربلا شهرت دارد. اسماعیل صفوی، همچنین دستور کاشی‌کاری گنبد صادر کرد که تا سال 1302 قمری کاشی‌کاری باقی بود.


در عصر نادرشاه افشار: در سال 1153 قمری نادرشاه هدایای زیادی به آستانه حضرت عباس(ع) ارسال داشت و تعمیرات وسیعی در آن بارگاه ملکوتی انجام گرفت.


در عصر وهابیان: در 18 ذی الحجة الحرام سال 1216 قمری، که انبوه مردم برای درک زیارت عید غدیر از کربلا به نجف اشرف رفته بودند، سعود بن عبدالعزیز وهابی فرصت را مغتنم شمرد و با لشگری عظیم به شهر کربلا حمله برد و حکم به تاراج تمامی شهر داد و آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) را نیز خراب کرد و تمامی هدایای سلاطین و ملوک صفویه و نادرشاه و قندیل‌های طلا و نقره و غیره را به یغما برد.

در عصر قاجاریه: پس از حمله وهابیهای سعودی به کربلا و رسیدن خبر این جنایت وحشتناک به ایران، مردم خیر ایران با همراهی و همدلی دولت وقت ایران (زمان فتحعلی شاه قاجار) کمک‌های سخاوتمندانه‌ای به این شهر ماتم‌زده نمودند و تمامی خرابی‌های وارده را ترمیم کردند. آستانه حضرت عباس(ع) نیز به شکل احسن تعمیر گشت و از جمله این تغییرات، نصب ضریح نقره اهدایی فتحلی‌شاه قاجار بود که در سال 1227 قمری انجام گرفت. تعمیرات آن آستانه مقدسه در طول دوران قاجاریه قطع نشد و ناصرالدین شاه کاشی‌کاری گنبد را تجدید کرد (در سال 1304 قمری کاشی‌کاری صحن شریف، و در سال 1305 قمری کاشی‌کاری گنبد مطهر انجام یافت). همچنین، شیخ عبدالحسین تهرانی، معروف به شیخ العراقین، با استفاده از ثلث میرزاتقی خان امیرکبیر ـ صدر اعظم مشهور ایران ـ تعمیرات وسیعی در آستانه مزبور انجام داد.


در عصر حاضر: آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) درحدود سیصد و پنجاه متری شمال شرقی آستانه سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین(ع) قرار دارد و در یک میدان بزرگ هر دو آستانه را در برگرفته است. قبر مطهر در وسط حرم شریف واقع شده و بر روی آن صندوق خاتم نفیس اهدایی قرار دارد که با گذشت زمان تعمیراتی روی آن انجام شده است. روی صندوق را ضریح نقره‌ای پوشانده که به همت بزرگ مرجع جهان تشیع، مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حکیم (قدس سره) و با دست هنرمندان ایرانی در اصفهان با به کار بردن چهارصد هزار مثقال نقره خالص و هشت هزار مثقال طلا پس از سه سال کار مداوم در سال 1385 قمری در حرم مطهر نصب گشته است. چهار طرف حرم شریف دارای چهار رواق قرینه است که ابهت خاصی به حرم بخشیده و به یکدیگر منتهی می‌گردند. سقف و تمامی دیوارهای حرم مطهر و رواقها به دست هنرمندان ایرانی آینه‌کاری شده و بر فراز ضریح یک گنبد بزرگ بنا گردیده که در سال 1375 قمری طلاکاری آن انجام یافته است.

در دو طرف ایوان جنوبی حرم، دو مأذنه (مناره) به شکل زیبایی سر به فلک کشیده است. در قسمت جنوبی حرم یک ایوان سرتاسری سرپوشیده واقع شده است که در وسط آن یک در ِ طلایی میناکاری ساخت اصفهان و در سمت شرق و غرب آن نیز دو در کوچک دیگر واقع است که هر سه در به داخل رواق جنوبی منتهی می‌شود.

آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) دارای یک صحن چهارگوش است که حرم مطهر در وسط آن واقع شده و در چهار طرف صحن حجراتی بنا گشته که در آن جمع کثیری از علمای امامیه و سلاطین و امرای شیعه دفن شده‌اند و کاشی‌کاری موجود در تمامی صحن آستانه، مربوط به عصر قاجاریه و بعد از آن است. صحن شریف دارای هشت در بزرگ ورودی و خروجی است: در قسمت جنوب صحن، در قبله و یا درب‌الرسول(ص) و در قسمت شمال در ِامام محمد جواد(ع) قرار دارد. قسمت غرب صحن دارای چهار در می‌باشد: 1. در ِامام حسن(ع) 2. در ِ امام حسین(ع) 3. در ِ امام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 4. در ِ امام موسی بن جعفر(ع). قسمت شرقی صحن نیز دارای دو در به نامهای در ِامام امیرالمؤمنین(ع) و در ِ امام علی بن موسی الرضا(ع) می‌باشد. مساحت آستانه ابوالفضل العباس(ع) بالغ بر 4370 متر مربع است و از نظر نقشه و سبک معماری مانند آستانه سیدالشهداء ابی‌عبدالله‌الحسین (ع)، منتها کوچکتر از آن است.


سقاخانه‌ها

در صحن حضرت ابوالفضل(ع) دو سقاخانه عمومی وجود داشته است:

1. یکی از این آبخورگاه‌ها در ضلع شرقی صحن و در مقابل مقبره راجه قرار داشته و بهره هند (طایفه‌ای از اسماعیلیان) آن را نوسازی کرده بودند و در جوار آن نیز دو درخت میوه و یک درخت سدر بوده است.

2. دیگری در ضلع غربی،‌ در جوار باب السوق بوده و در نزدیک آن دو درخت خرما وجود داشته است. البته امروزه از این آبخورگاه‌ها و همچنین از درختان نخل و سدر اثری نیست.


جمعه 89 تیر 25 , ساعت 10:45 صبح
عباس، امام ادب و اخلاق 
 

علی به طرف مسجد به راه افتاد. درب شبستان مسجد که رسید برادرش عقیل را دید که طبق معمول در سجاده اش نشسته بود.
عقیل در نسب شناسی مهارت خاصی داشت، و افراد برای حل مسائل خود به او مراجعه می کردند. علی(ع) منتظر ماند تا مردم رفتند، آنگاه نزد برادر رفت.
ـ سلام برادر. می خواهم همسری انتخاب کنم تا برایم فرزند شجاعی بیاورد. اگر بتوانی قبیله ای را به من معرفی کنی تا از میان آن همسری برگزینم. عقیل گفت: برادرجان تو که خود دانای عربی چرا از من می پرسی؟ علی(ع) فرمود: آمده ام با تو مشورت کنم.
عقیل اندکی تأمل کرد سپس گفت: قبیله کلاب مردان شجاعی دارد همه آنها از دلاوران روزگارند. بین آنها زنی را می شناسم به نام فاطمه دختر حزام بن خالد، زن خوبی است.
علی کسی را برای خواستگاری فاطمه فرستاد مراسم خواستگاری و ازدواج برگزار شد. فاطمه به خانه علی آمد. در این زمان حسن و حسین مریض بودند. وی به خوبی از آنها پرستاری کرد و سعی نمود جای خالی مادر را برای فرزندان علی پر کند.

خانه علی روشن می شود

دیری نپائید که دیگربار خانه علی با تولد نوزادی روشن شد. همان طور که علی می خواست فرزندش آثار دلاوری و شجاعت در وجود او نمایان بود.کودک علی بسیار خوش اندام و زیبا بود. بعدها به خاطر این زیبایی وخوش اندامی به او لقب ماه بنی هاشم دادند. علی کودک را به دست گرفت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. آداب ولادت را به جای آورد. نگاه معناداری به کودکش کرد؛ اشک چشمان او را فرا گرفت.
حسن و حسین هم به نوبت برادر خود را دیدند آنها هم خوشحال بودند که خداوند برادری نصیب آنها نموده است. حالا وقت آن رسیده که نامی برای فرزند معین کنند. علی کودکش را عباس نامید یعنی شیری که در میدان نبرد همه از او فرار می کنند.

کودکی ابوالفضل

از خردسالی قوی و نیرومند بود و همیشه کمک کار پدر بود. در آبیاری نخلستان ها و حفر قنوات و آبادانی مزارع، نهایت کوشش را داشت و به بینوایان و ایتام کمک می کرد و به بیوه زنان رسیدگی می کرد. در بسیاری از جنگ ها با پدر شرکت می نمود. رابطه او با برادرانش حسن و حسین بسیار صمیمی و دوستانه بود. او بارها از پدرش شنیده بود که به او می گفت: روزی باید به یاری برادرت حسین بشتابی بیشتر با او باش و او را کمک کن.

ادب ابوالفضل

او همیشه حسن و حسین را از خود بالاتر و برتر می دانست. به آنها به دیده احترام نگاه می کرد. آنها را با احترام خاصی صدا می زد. زیرا آنها را از فرزندان فاطمه زهرا(س) و فرزندان پیامبر(ص) می دانست و خود را کوچک تر از آن می دانست که خود را برادر آنها بنامد. به خواهرش زینب بسیار احترام می کرد.

من شرم دارم....

روزی عباس مشغول بازی بود علی فرزندش را صدا زد به او گفت: فرزندم بگو یک. عباس گفت: خدا یکی است. حضرت فرمود: بگو دو. عباس از این که این جمله را بگوید خودداری کرد. وقتی علی علت را پرسید عباس که کودکی 5 ساله بود گفت: پدرجان من شرم دارم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم. علی (ع) از هوش و ذکاوت فرزندش غرق در شادی شد و پیشانی فرزندش را بوسید.

جوان نقابدار

لشکر معاویه آب را بر سپاه امیرالمؤمنین در کارزار صفین قطع کرده بود. علی(ع) قصد داشت سربازان را برای بازکردن راه آب، تهییج و تحریک کند. دراین میان جوان رشیدی از لشکر علی در حالی که نقابی بر چهره داشت، بیرون آمد. آثار شجاعت و دلیری در رفتار او نمایان بود. چند قدم جلو رفت تا در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت با صدای بلند خطاب به سپاه دشمن فریاد زد: شجاع ترین شما کیست؟ چه کسی جرأت دارد جلو بیاید تا تکلیف کار روشن شود؟
در میان سپاه معاویه شخص شجاعی بود به نام ابوشعثاء. او از جنگجویان روزگار خود بود. معاویه او را صدا زد و به او گفت: به میدان برو و این جوان را از پای درآور، تا عبرتی برای دیگران باشد. ابوشعثاء گفت: در شأن من نیست که با چنین جوانی روبرو شوم من فرمانده ای هستم که توان مقابله با هزار نفر را دارم. ولی فرزندانی دارم که یکی از آنها را می فرستم تا کار این جوان را تمام کند. فرزند او به میدان رفت تا با جوان سپاه علی بجنگد. بعد از مدتی درگیری فرزند ابوشعثاء کشته می شود. ابوشعثاء فرزند دیگرش را روانه می کند او هم بعد از دقایقی هلاک می گردد. جوان نقابدار هفت فرزند ابوشعثاء را می کشد. آثار خشم و غضب در چهره ابوشعثاء آشکار می شود. شمشیرش را برداشته به میدان می رود جنگ سختی درمی گیرد. اما بعد از دقایقی هم دیدند که جسد ابوشعثاء غرق در خون بر روی زمین افتاده و جوان نقابدار فریاد می زند: آیا کسی هست به جنگ من بیاید؟
همه متعجب شده اند و انگشت به دهان گرفته اند. مگر این جوان کیست که چنین رشادتی از خود نشان داد؟ لحظاتی بعد وقتی کسی یارای مقابله با جوان را نداشت او به خیمه سپاه برگشت همه خود را به او رسانیدند تا او را بشناسند اما او به طرف علی امیرالمؤمنین حرکت کرد. آیا او با علی(ع) نسبتی دارد؟ وقتی نقاب از چهره برگرفت دیدند او، عباس فرزند علی(ع) است. آری او فرزند فاتح خیبر است که توانست چنین مردانه بجنگد. علی فرزند خود را در آغوش کشید و صورتش را غرق بوسه کرد.

در کنار برادر

عباس همیشه سعی می کرد در کنار برادرش حسین باشد و او را یاری کند. وقتی امام حسین (ع) را برای بیعت فرا خواندند حضرت عباس از جمله کسانی بود که آماده نبرد شد و تا دارالاماره مدینه برادرش را همراهی کرد و وقتی امام از مدینه به مکه حرکت نمودند به همراه امام حرکت کرد و برادرش را تنها نگذاشت. عباس، حسین را امام خویش می دانست و به همین جهت در یاری او کوتاهی نمی کرد.

اعلام وفاداری

شب عاشورای حسینی، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در سخنرانی مفصلی تمای یاران خویش را آزاد گذاشتند و فرمودند: هر کدام می توانید از فرصت تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را برهانید. آنها با من کار دارند اگر مرا بگیرند کاری با شما ندارند. وقتی سخنان امام حسین(ع) تمام شد حضرت عباس بلند شد و با سخنانی وفاداری خود را به برادر و امام خویش اعلام کرد. فرمود: ما هیچ گاه تو را تنها نمی گذاریم و تا آخر با دشمنان تو می جنگیم.

عبادت و بندگی ابوالفضل

فرزند از رفتارهای پدر و مادر تأثیر می پذیرد. عباس فرزند امیرالمؤمنین است هم او که عبادت های شبانه اش معروف است. عباس اهل عبادت بود، اهل تقوی و بندگی. آن چنان در این عرصه پیشتاز بود که در سن 34 سالگی هنگام شهادت ، اثر سجده در پیشانی مبارکش به خوبی نمایان بود.

زیارت حضرت ابوالفضل

در زیارت ایشان می خوانیم: سلام بر تو ای بنده صالح مطیع خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام. سلام و رحمت و مغفرت و برکات و رضایت خدا بر تو باد.

مقام حضرت عباس

حضرت سجاد(ع) می فرمایند: خداوند عمویم عباس را رحمت کند برادرش را بر خود ترجیح داد و خود را فدای برادر کرد. همانا عمویم عباس نزد خداوند مقامی دارد که در روز قیامت تمام شهدا به آن غبطه می خورند.

سخن امام صادق(ع)

امام صادق(ع) درباره ایشان فرمودند: عموی ما عباس دارای بصیرت عمیق در دین و ایمان محکم و استوار بود. با اباعبدالله الحسین(ع) جهاد کرد تا آنکه شهید شد.


یکشنبه 89 تیر 20 , ساعت 4:41 عصر
 بیستم تیر ماه مصادف با سالروز فوت مشکوک شیخ احمد کافی موسس مهدیه تهران است. او علاوه بر منبر وعظ و روضه‌ خوانی در مبارزه با منکرات فعال بود.

بیستم تیر ماه مصادف است با سالروز فوت مشکوک شیخ احمد کافی موسس مهدیه تهران است. او علاوه بر منبر وعظ و روضه‌ خوانی در مبارزه با منکرات فعال بود و همواره با فروشندگان و توزیع کنندگان مشروبات الکلی که روسای آنها از وابستگان به رژیم پهلوی بودند سر ستیز داشت.
شیخ احمد کافی با برگزاری مراسم دعای ندبه در مهدیه تهران هر هفته صبح جمعه برگزار می‌کرد و در ایام شعبان بخصوص به مناسبت میلاد خجسته امام زمان (عج) حضرت مهدی جشن با شکوهی را بر پا می‌کرد.
حضور مردم در این مراسم آنچنان با شکوه بود که خیابان‌های اطراف مهدیه به علت ازدحام مردم بسته می‌شد و هر کس در هر جایی که بود خود را به آنجا می‌‌رساند.
سخنرانی های او عموما به حضرت امام زمان (عج) اختصاص داشت و در بین سخنان خود مسائلی سیاسی را آمیخته با طعن و کنایه و اشاره به مخاطبان خود تفهیم می‌کرد. مثلا می‌گفت: بجای اینکه برود با خانواده اش خوش باشد، می‌رود پیش موسیو آبجو می‌خورد، بجای آبجو اگر خود جو را بخورید و مثل ... کنید که بهتر است.
بر اساس اسناد و مدارک چاپ شده از ایشان تحت عنوان واعظ شهیر حجت الاسلام حاج شیخ احمد کافی یاد می شد. موضع فکری و سیاسی او نسبت به رژیم شاه، روحانیت و امام راحل مشخص است. نخستین سند او مربوط به اسفند سال 41 می‌باشد و تا سال 56 و 57 که آخرین آن در تابستان 57 می‌باشد، ادامه یافته است. وی در مواردی نسبت به امام ابراز ارادت نموده است.
مرحوم کافی به فرمان امام جشن نیمه شعبان را برگزار نکرد و تحت فشار رژیم شاه برای برگزاری مراسم بود که در روز 20 تیر ماه سال 57 روز جمعه نیمه شعبان المعظم سال 1398 در حالی که از قوچان عازم مشهد بود، اتومبیل اش با دو اتومبیل دیگر تصادف کرد و در نتیجه خود و دو فرزندش کشته شدند. البته بسیاری اعتقاد دارند که عوامل ساواک برای او صحنه سازی نمودند و او را با این روش به قتل رساندند.
خبر مرگ او موجی از غم و اندوه را بر دل توده‌های مردم سایه انداخت و جنازه او چند روز در بین هوادرانش در تهران و مشهد دست به دست می‌شد و مراسم سوگواری بخصوص تهران بسیار با شکوه انجام شد که در پایان مراسم جمعیت حاضر با شعارهای درود بر خمینی مرگ بر شاه خاتمه می‌یافت. مراسم مرگ او در سیر جریان انقلاب موثر واقع شد. هنوز آثار او در بازار نرم افزار مورد استقاده است و صدای زیبای او در محافل به گوش می‌رسد. یادش گرامی باد.


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ