سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]
 
جمعه 90 آذر 4 , ساعت 6:57 عصر

یا امام زمان

در غـم هـجـر رخ مـاه تـو در سـوز و گـدازیـم

تا به کـی زیـن غم جانکاه بسوزیـم و بسازیم

شـب هـجـران تـو اخـر نــشــود رخ نـنـمـایـی

در همـه دهـر تـو در نـازی و مـا گـرد نـیـازیـم

آیـد آن روز کــه در بــازکـنــی پــرده گـشـایـی

تا بـه خـاک قدمـت جـان و سـر خـوش بیـازیـم

بـــه اشـارت اگـــرم وعـــده دیـــدار دهـــد یــار

تـا پـس از مرگ به وجد آمـده در سـاز و نـواییـم

گـر بـه انـدیشـه بـیایـد کـه پـناهـی سا بـه کویت

نه سوی بتـکـده رو کرده و نـه راهـی حجـازیـم

سـاقی از آن خم پنهـان که ز بیگانـه نهان است

باده در سـاغر مـا ریــز کــه مــا مــحــرم رازیــم


جمعه 90 مرداد 28 , ساعت 7:24 عصر

شعری از علامه حسن زاده آملی برای شب قدر

 

 برگرفته از کتاب نامه های عرفانی علامه حسن زاده آملی

باز دلم آمده در پیچ و تاب
انقلب ینقلب انقلاب

همچو گیاه لب آب روان
اضطرب یضطرب اضطراب

آتش عشق است که در اصل و فرع
التهب یلتهب التهابa

نور خداییست که در شرق و غرب
انشعب ینشعب انشعاب

آب حیاتست که در جزء و کل
انسحب ینسحب انسحاب

شک که دل موهبت عشق را
اتهب یتهب اتهاب

از سر شوق است که اشک بصر
انحلب ینحلب انحلاب

صنع نگارم بنگر بى حجاب
احتجب یحتجب احتجاب

سر قدر از دل بى قدر دون
اغترب یغترب اغتراب

آمُلیا موعد پیک اجل
اقترب یقترب اقتراب

سلامتی وجود نازنین این عارف ربانی امشب دعا کنید.


سه شنبه 90 خرداد 3 , ساعت 7:45 عصر

روز مادر مبارک روزمادر را به کلیه مادران ایران زمین ومادر بزرگوارم تبریک می گویم.

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


چهارشنبه 90 فروردین 31 , ساعت 7:3 عصر

امام و رهبری


امام : من به خــال لبت ای دوست گرفتار شدم        چشم بیمـــار تـو را دیـدم و بیمار شــدم

آقا : تــو که خــود خال لبی از چه گرفتــار شدی        تو طبیب همــه ای از چه تو بیمار شدی

 
 امام : فــارغ از خود شــدم و کوس اناالحق بزدم        همچــو منصــور خریـــدار سـر دار شـدم

آقا : تو که فــارغ شـده بودی ز همه کون و مکان        دار منصــور بریدی همه تن دار شدی

 
امام : غـم دلـدار فکنده است به جانـم، شــررى        که به جــان آمــدم و شهــــره بازار شدم

آقا : عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر        ای که در قــول و عمل شهره بازار شدی

 
امام : درِ میخـــانه گشایـید به رویـم، شب و روز        که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

آقا : مسجـد و مدرسـه را روح و روان بخشیــدی        وه کــه بر مسجدیــان نقطــه پرگار شدی

 
امام : جــــامه زهــد و ریــا کَندم و بر تـن کـــردم        خرقــه پیــــر خرابـــاتى و هشیــار شـدم

آقا : خـرقــه پیــر خـرابـاتـی مـــا سیـــره تـوسـت        امــت از گفتـــه در بــار تو هشیـار شدی

 
امام : واعــظ شـهـــر کـــه از پنـــد خـود آزارم داد        از دم رنـــد مى آلـــوده مـددکـــار شـــدم

آقا : واعــظ شـهـــر هـمـــه عمــر بــزد لاف منـی        دم عیسی مسیـــح از تـــو دیــدار شدی

 
امام : بگذاریــــد کـه از بتـکـــــده یــادى بـکنــــم        من که با دســت بت میکــده بیـدار شـدم

آقا : یـــادی از مـــا بنمــا ای شـده آسوده ز غم        ببریــدی ز همــه خلـق و به حق یار شدی


پنج شنبه 90 فروردین 25 , ساعت 6:2 عصر

ای ساربان

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

                                                            سعدی


چهارشنبه 90 فروردین 3 , ساعت 4:52 عصر

 فریدون مشیری

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار ...
خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشتها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحالِ جانِ لبریز از شراب
خوش بحالِ آفتاب ...
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میانِ سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ ...

                             فریدون مشیری


شنبه 89 بهمن 23 , ساعت 6:20 عصر

امامت امام زمان(_عج) 

تو جهانی و جهانی ز تو خرسند و خموش، به حقیقت که جهان با تو جهان خواهد بود. دادگستر گیتی خبر داد به یاران، که الا روز وصل شه و یاران دوان خواهد بود. چشمه آب حیات و گل و شبنم بی‌دوست، شوره زاریست که بی‌مایه روان خواهد بود. ای خوش آن روز که بانگ خوش" یا زهرا"‌مان، از همه جای جهان درسریان خواهد بود.

صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی‌‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی‌تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه می‌خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه‌ها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می‌کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می‌گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

آقابیا تا زندگی معنا بگیرد، آقابیا تا این شکسته کشتی ما، آرام راه ساحل دریا بگیرد، آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم، شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد...


سه شنبه 89 دی 21 , ساعت 10:45 صبح
 

امیرکبیر به روایت شادروان فریدون مشیری: چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟


 

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،

 

غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.

زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،

زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،

جهان هنوز همان دست بسته تقدیر!

 

هنوز، نفرین می بارد از درو دیوار.

هنوز، نفرت از پادشاه بد کردار.

هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!

هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.


هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،

هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،

هنوز همهمه سروها که " ای جلاد!

مزن! مکش! چه کنی؟ های ؟!

ای پلید شریر!

چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!

چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟


هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،

هنوز،

هنوز،

هنوز،

به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،

از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.

نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،

نه خون، که داروی غم های مردم ایران.

نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.

 


هنوز زاری آب،

هنوز ناله باد،

هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.

هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه

برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!

به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،


درین سراچه ماتم، پیاده، شاه، وزیر!

چون او دوباره بیاید کسی؟

محال ..... محال،

هزاران سال بمانی اگر،

چه دیر....

چه دیر....!


سه شنبه 89 دی 14 , ساعت 4:18 عصر

 

 

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    همان یک لحظه ی اول ،

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

    جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

    به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

    نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

    بر لبِ ، پیمانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

    زمین و آسمان را

    واژگون ، مستانه می کردم .

  

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    نه طاعت می پذیرفتم ،

    نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

    پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

    سبحه ی ، صد دانه می کردم .

  

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

    هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

    آواره و دیوانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

    سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

    پروانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

     تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

    گردش این چرخ را

    وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

 

    عجب صبری خدا دارد !

     اگر من جای او بودم .

    که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

    به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

     در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

 

    عجب صبری خدا دارد !

    چرا من جای او باشم .

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

    وگرنه من به جای او چو بودم ،

    یک نفس کی عادلانه سازشی ،

    با جاهل و فرزانه می کردم .

    عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

 

شعری از: معینی کرمانشاهی

 

 

من که خیلی  حال کردم .اما  خدائیش  : عجب صبری خدا دارد !!!


شنبه 89 دی 11 , ساعت 5:5 عصر
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

 
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

 
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

 
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

 
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن

 
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

 
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

 
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

 
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن

 
                                                  "شیخ بهایی"
 

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ