سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مَثَل دانشمندان بدکردار، مانند تخته سنگی بردهانه نهر است که نه آب می نوشد و نه آب را وا می نهد تا به کشتزاررسد . [عیسی علیه السلام]
 
جمعه 92 دی 27 , ساعت 7:19 عصر

مرحوم حاج جلیل خسروشاهی

 

حاج جلیل خسروشاهی خیر مدرسه ساز

مردان بی ادعا

 

دوشنبه پنجم شهریور ماه سال 1386 روزی بود که چشمان پرفروغ جلیل خسروشاهی،آفتاب این دنیا را به مهمانی نپذیرفت و دیده به روی عالم ملکوت گشود. تقدیر چنین بود که ایام آخر عمر خسروشاهی در غربت روزهای کوتاه کشور سوئیس سپری شود.

به راستی جلیل خسروشاهی که بود؟

وقتی می خواهند زندگی نامه انسان بزرگواری را بنویسند،معمولاً با این پیش فرض شروع می کنند که تعداد زیادی از خوانندگان تصویری از چهره او را در ذهن خود دارند. اما حالا عباراتی از زندگی پربار مردی پیش روی شماست که صدها یتیم تحت سرپرستی او بزرگ شدند،تحصیل کردند،ازدواج کردند و صاحب کار و زندگی شدند، اما هیچ گاه چهره راحت و صمیمی کسی را که سال ها حامی شان بود، ندیدند.

زندگی نامه خیر مدرسه سازی را می خوانید که دانش آموزان بیش از چهارصد مدرسه ای که ساخته،هیچ گاه در مراسم کلنگ زنی یا افتتاح او را ندیدند.

هشتاد و هشت سال پیش در تبریز به دنیا آمد.

پدرش حاج غفار با دو عمویش حاج میرزا حسن و حاج حسین که از تاجران سرشناس بودند،کار می کرد.میرزا حسن که عالمی بزرگوار و ملبس به لباس مقدس روحانیت بود،صاحب گروه تولیدی "تولی پرس" و رئیس اتاق بازرگانی تبریز در زمان رضا شاه بود.حاج حسین صاحب کارخانه پارچه بافی آذربایجان در قزوین بود.

حاج غفار و سارا سلطان خسروشاهی هشت فرزند داشتند که هوش و استعداد آنها و فرزندان برادران حاج غفار زبان زد عام و خاص بود. علی برادر بزرگ مرحوم جلیل خسروشاهی به خاطر ذکاوت بالا به علی ذکی معروف بود. او در سال 1308 از مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی با کسب رتبه اول و دریافت مدال فارغ التحصیل می شود.

پسر عموهای او نیز زمانی که کمتر کسی به تحصیلات بالاتر از دیپلم فکر میکرد دارای مدرک PHD بودند. جلیل تا مقطع دیپلم تحصیل می کند و در بازار سلطانی تبریز مشغول به کار می شود. با وجود اینکه آذربایجان در گذر نیروهای اشغالگر جنگ جهانی دوم بود و تاجران تحت تأثیر جو اقتصادی ورشکست می شدند، خانواده بزرگ خسروشاهی به پشتوانه هوش و تدبیری که داشتند، این بحران را هم پشت سر گذاشتند.

جلیل سال 1318 به خدمت سربازی می رود. دوران سربازی او با اشغال ایران توسط نیروهای خارجی در شهریور 1320 مصادف می شود. سربازها از پادگان ها فرار می کنند. او با لباس نظامی در مقابل سرهنگی که فرمانده اش بود، ادای احترام می کند و می گوید برای خدمت گذاری به وطنم آماده ام. سرهنگ به او می گوید،شاه مملکت از مقابل دشمن فرار کرده و تو آمده ای که بگویی می خواهی خدمت کنی. برو مرخصی!

حاج جلیل خسروشاهی خیر مدرسه ساز

در 19 سالگی، پدرش او را به کارخانه پارچه بافی آذربایجان در قزوین که سهمی در آن داشته می فرستد. با کمک یک مهندس ایتالیایی به نام سومارگو به مدت دو سال کارخانه را به نحو شایسته ای مدیریت می کند.

سال 1323 با دختر خاله اش، رفعت کمپانیه ازدواج می کند. یک سال بعد اولین دختر آن ها به دنیا می آید.یک رادیوی بزرگ نفتی در خانه داشتند.هر روز پای برنامه پانزده دقیقه ای آموزش زبان انگلیسی می نشیند تا زبان انگلیسی را یاد بگیرد.به هنر نقاشی هم علاقه داشت.اگر چه خانواده اش نسبت به یادگیری آن از خود تعصب نشان می دادند.مخفیانه بدون اینکه دیگران مطلع شوند، نقاشی یاد می گیرد.

بعد از مدتی به آلمان می رود. وضعیت آلمان بعد از جنگ جهانی آشفته بود.به زبان آلمانی آشنایی نداشت.با تلاش زیاد مجوزی برای تجارت فرش می گیرد و بعد از رو به راه شدن کارها،همسر و دخترش را هم به آلمان می برد. دختر دوم آنها در آنجا به دنیا می آید.

با پشتکار فراوان نمایندگی چند محصول اروچایی را در ایران دایر میکند و سال 1336 با شراکت برادرش شرکت مینو را پایه گذاری می کند.

نوزده سال در آلمان می ماند. با وجود شرایط مالی بسیار خوبی که داشته هیچ گاه خانه ای برای خود نمی خرد و همیشه عقیده داشت که:"خانه من ایران است."

سال 1344 همسرش در اثر بیماری خونی در سن 42 سالگی فوت می کند. مرگ همسرش تاثیر بدی بر روحیه دخترانش که در آن زمان 12 و 20 ساله بودند، می گذارد.به شهید بهشتی که مسئول مرکز اسلامی هامبورگ بود، تلفن می زند و درخواست می کند که به دختران بی تابش دلداری بدهد.مرحوم بهشتی قبول می کند و ظرف چند دقیقه در منزل آنها حاضر می شود و برای پدر و دخترانش صحبت می کند تا آرام  شوند.

مرگ همسرش نقطه عطف زندگی اش می شود. در یکی از روزها که برای سرکشی به انبار فرش تجارتخانه اش در هامبورگ می رود، با خود می گوید خب! اگر در انبار به ارتفاع نیم متر فرش انبار شده باشد یا دو متر، چه فرقی به حال من دارد! آیا از غم غصه ام چیزی کم می شود و می تواند مرا از این داغی که دیده نم رها کند؟

همان جا تصمیم می گیرد که بعد از نوزده سال دوری از وطن، با دخترانش به ایران باز گردد. در ایران با عالم بزرگ ، مرحوم صفار هرندی که شب ها در مسجد هرندی علوم حدیث می آموخت و آقای عالی نسب که از خیّرین معتمد و از صاحبان خوش نام صنعت بود، به همکاری می پردازد.

با آنها مشورت می کمد تا چند خانواده یتیم را به او معرفی کنند. ظرف چند سال 180 خانواده در قم، 160 خانواده در تهران و 150 خانواده در تبریز تحت حمایت او قرار می گیرند. خانه های استیجاری آنها را می خرد و به نام فرزندان یتیم هر خانواده سند می زند. هر ماه هزینه های زندگی، هزینه های گوشت مصرفی،پ.شاک و دیگر اقلام مورد نیازشان را تهیه می کند.سالانه ده ها  هزار جفت کفش برای مستحقان تهیه می کند. یک مؤسسه درمانی به سرپرستی آقای گلشن و دکتر سخایی تاسیس می کند. بیماران نیازمند ابتدا تحت معاینه پزشک مؤسسه قرار می گیرند و در صورت لزوم نزد پزشک متخصص فرستاده می شوند تا درمان نهایی شان تحت نظر مؤسسه انجام گیرد.

زمانی که بعد از انقلاب کارخانه مینو ملی می شود، هیچ عکس العمل تندی از خود نشان نمی دهد.زمانی که سرمایه داران وام های کلان دولتی را به خارج از کشور می بردند، او در ایران کارخانه هایش را توسعه می دهد و نمی گذارد کارگرها بر اثر وضعیت آشفته کشور کار خود را از دست بدهند. با ملی شدن کارخانه مینو هم تنها چیزی که می گوید این است: اگر با ملی شدن این صنعت نفعی به مردم کشورم می رسد من هیچ اعتراضی ندارم. زمانی که امام(ره) سال 57 عزم ایران کرد، پانصد هزار تومان نذر سلامتی رهبر می کند تا در صورت به سلامت رسیدن ایشان، انفاق کند و زمان جنگ نیز قسمت بزرگی از سرمایه اش را از خارج کشور به حساب ارزی هلال احمر حواله می کند.

با آقای عالی نسب به مشورت می نشیند که چه کنند تا یک کار زیر بنایی برای مردم جامعه انجام دهند. چون معتقد بود مردم کشورهای مترقی با هوش تر از مردم ما نیستند، بلکه آنها آموزش دیده اند و مدیریت بهتری دارند. بالاخره به این نتیجه می رسند که بهترین کار مدرسه سازی است.

در دورترین نقاط از چند استان، در جاهایی که ساخت و ساز از مشکل ترین کارهاست، مدرسه می سازند.تا به امروز بیش از چهارصد مدرسه ساخته است و در بیش از هزار مدرسه سرویس بهداشتی ساخته و تعمیر کرده است. از دیگر کارهای فرهنگی او تأسیس شرکت انتشارات فنی ایران است.

اگر بخواهیم از بارزترین ویژگی او در پایان صحبت کرده باشیم، تواضع و مهربانی اوست. معمار شمس، یکی از کسانی که قریب 40 سال مسئول رسیدگی به ایتامی بوده که تحت تکفل آقای خسروشاهی بوده اند، می گوید:

« بیست سال تمام نتوانستم قبل از او سلام بدهم. ده متر مانده بود تا به هم برسیم تعظیم می کرد و بلند سلام می داد.»

بی شک همین یک ویژگی می تواند گویای این باشد که چرا خسروشاهی هیچ گاه اجازه نداد مردم او را بشناسند.

نام و نشان مدارسی که اثری از نام و نشان جلیل خسروشاهی بر پیشانی آنها نیست!

بیش از 400 مدرسه به همت زنده یاد جلیل خسروشاهی در استان های آذربایجان شرقی،آذربایجان غربی؛ اردبیل، فارس، قزوین و قم احداث شده است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ