سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر یک از شما آینه برادرش است . اگر رنجی را در او ببیند، دورش می سازد. [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 89 آذر 16 , ساعت 11:43 صبح

 شاید خیلی تعجب‌برانگیز نباشد که مددکاران اجتماعی در مکان‌های بالای این فهرست باشند. سر و کار داشتن با بچه‌های آزاردیده، یا خانواده‌هایی که بر لبه پرتگاه هر بحران قابل‌تصور هستند – همراه با کاغذ بازی‌های اداری – می‌تواند این شغل را که ?? ساعت هفت روز هفته را در برمی‌گیرد، استرس‌زا و طاقت‌فرسا کند.

بعضی از مشاغل بیش از بقیه افراد را در معرض افسردگی قرار می‌دهند، در اینجا به هشت زمینه (از بین ?? طبقه شغلی) که افراد شاغل در آنها بیش از بقیه در یک‌سال مشخصه افسردگی حاد را گزارش کرده‌اند، اشاره می‌کنیم. اما اگر می‌خواهید پرستار باشید (شماره چهار) این حرف به معنای آن نیست که باید حرفه دیگری را برگزینید.

دکتر دبورالگ، مشاور سلامت روان بیمارستانی در بافالو می‌گوید: «جنبه‌های مشخصی از هر شغل وجود دارد که می‌تواند باعث ایجاد یا تشدید افسردگی شود. افرادی که شغل‌های پراسترس دارند، شانس بیشتری برای مدیریت افسردگی‌شان دارند، اگر مراقب خودشان باشند.»

پرستاری در خانه، بچه‌داری

افرادی که خدمات مشخصی می‌دهند درصدر فهرست مشاغلی هستند که در معرض افسردگی قرار دارند. تقریبا ?? درصد افرادی که این شغل را برعهده دارند، افسردگی شدید را گزارش کرده‌اند (این نرخ بین بیکاران ?? درصد و برای کل جمعیت هفت درصد است.) دکتر کریستوفر ویلارد، روانپزشک بالینی در دانشگاه تافت می‌گوید: یک روز کاری برای این افراد می‌تواند شامل غذا دادن، حمام گرفتن و مراقبت از دیگرانی باشد که اغلب «از ابراز تشکر و سپاسگزاری عاجز هستند…» چون یا بیش‌ازحد بیمار هستند یا خیلی کم‌سن هستند یا اصلا عادت به تشکر کردن ندارند. دیدن افراد مریضی که هیچ نیروی تازه و مثبتی به آدم نمی‌دهند، استرس‌زاست.

خدمات تحویل غذا

پس از کسانی که خدمات شخصی ارائه می‌کنند، افرادی که غذا مهیا می‌سازند، در رده دوم کارکنانی قرار دارند که بیش از بقیه به افسردگی شدید مبتلا می‌شوند. افراد شاغل در این زمینه حقوق کمی دریافت می‌کنند. از طرفی هم هر روز آدم‌های زیادی به این افراد می‌گویند که چه کار باید بکنند که این شغل خسته‌کننده‌ای است. در حالی که ?? درصد از کارکنان خدمات تهیه غذا یک دوره افسردگی‌ حاد را در مدت یک‌سال گزارش کرده‌اند؛ ?? درصد زنان شاغل در این زمینه هم در معرض افسردگی قرار گرفته‌اند.

لگ می‌گوید: «شغل بی‌مزد و منتی است. ممکن است مردم در برخورد با این افراد بی‌ادب باشند و کار حتی به درگیری فیزیکی هم بکشد. وقتی آدم افسرده است، سخت است که همچنان انرژی و جنب‌وجوش داشته باشد. و اگر باید حتما پرانرژی باشد، کار خیلی سخت می‌شود.»

مددکاری اجتماعی

شاید خیلی تعجب‌برانگیز نباشد که مددکاران اجتماعی در مکان‌های بالای این فهرست باشند. سر و کار داشتن با بچه‌های آزاردیده، یا خانواده‌هایی که بر لبه پرتگاه هر بحران قابل‌تصور هستند – همراه با کاغذ بازی‌های اداری – می‌تواند این شغل را که ?? ساعت هفت روز هفته را در برمی‌گیرد، استرس‌زا و طاقت‌فرسا کند.

ویلارد می‌گوید: « فرهنگی وجود دارد که می‌گوید برای انجام بهینه کار، ‌باید واقعا به سختی کار کنید و در اغلب موارد فداکاری کنید. از آنجایی که مددکاران اجتماعی با افرادی کار می‌کنند که بسیار نیازمند هستند، فداکاری خیلی زیاد برای کار سخت است. من با مددکاران اجتماعی و دیگر حرفه‌های مراقبتی بسیار سروکار داشته‌ام و آنها واقعا خیلی زود از پا می‌افتند.»

کارکنان امور بهداشت و سلامت

کارکنان امور بهداشت و سلامت پزشکان، پرستاران، درمانگران و دیگرانی را که یا بی‌آنکه انتظاری داشته باشند، از جان مایه می‌گذارند، شامل می‌شود. این افراد ساعت‌ها و روزهای نامنظم بسیاری دارند که در آن، زندگی افراد در دستان آنهاست.

ویلارد می‌گوید: «آنها هر روز بیماری، زخم و مرگ را می‌بینند و با خانواده بیماران سر و کار دارند. این قضیه می‌تواند بر نقطه‌نظر فرد تاثیر بگذارد و او را به این نتیجه برساند که جهان، جای غمگین‌تری است.»

هنرمندان، بازیگران‌و نویسندگان

این شغل می‌تواند ساعت‌های نامشخص از زندگی فرد را با حقوق نامشخص اشغال کند و او را به انزوا بکشاند.

افرادی که با قوه خلاقیت سروکار دارند، بیش از بقیه در معرض اختلالات وضعیتی هستند، ? درصد این افراد در یک‌سال گذشته به افسردگی شدید مبتلا شده‌اند. احتمال ابتلا به افسردگی در هنرمندان و نویسندگان مرد بیشتر است. (تقریبا هفت درصد کسانی که تمام‌وقت کار می‌کنند.)
لگ می‌گوید: «چیزی که من بین هنرمندان و بازیگران زیاد دیده‌ام، بیماری اختلال دوقطبی است. افسردگی با آدم‌هایی که سر و کارشان با هنر است، عارضه‌ای غریبه نیست. سبک زندگی این افراد آنها را به افسردگی می‌کشاند.»

معلمی

به نظر می‌رسد نیاز به معلمان رو به افزایش است. بسیاری از معلمان، پس از مدرسه کار می‌کنند و بعد کار را با خود به خانه هم می‌برند.

ویلارد می‌گوید: «از هر جهت به معلم‌ها فشار می‌آید، از طرف بچه‌ها، والدین‌شان و مدرسه‌هایی که به دنبال ارتقای استانداردهایشان هستند؛ هرکدام از اینها خواسته‌های متفاوتی دارند. این وضعیت باعث می‌شود معلم‌ها به سختی کارشان را انجام دهند و به یاد نیاورند که با چه انگیزه‌ای کار در این زمینه را شروع کرده‌اند.»

مشاوره مالی

استرس. استرس. استرس. بیشتر افراد دوست ندارند با پس‌اندازهای دوران بازنشستگی‌شان سروکار داشته باشند. بنابراین می‌توانید معامله هزاران یا میلیون‌ها دلار از دارایی دیگران را تصور کنید؟

لگ می‌گوید: «تعهد بسیار زیادی برای امور مالی دیگران وجود دارد و در عین حال بازار در کنترل مشاور اقتصادی نیست.»

خدمات فروش

فروشنده‌ها در رده هشتم فهرست ما قرار دارند، بسیاری از فروشندگان کمیسیون دریافت می‌کنند به معنای این است که هرگز دقیقا نمی‌دانند پول کی به دست‌شان می‌رسد. آنها سفر می‌کنند و باید زمان زیادی را دور از خانه، خانواده و دوستان‌شان بگذرانند. اگر هم تنها کار کنند سودشان محدود خواهد بود.

لگ می‌گوید: «این درآمد نامطمئن، فشار زیادی را به همراه دارد و فروشندگی را به شغلی پراسترس تبدیل می‌کند.»

دوشنبه 89 آذر 15 , ساعت 5:42 عصر

 

آیت‌الله سبحانی به متهم کردن شیعه به گفتن کلمه «خان الامین» بعد از هر نماز واجب از طریق برخی فرقه‌های معاند پاسخ گفته و آن را افترا و دروغی بزرگ به پیروان اهل بیت دانسته است.

 

به گزارش مرکز خبر حوزه پاسخ آیت الله سبحانی به شرح زیر است:

آنچه در سؤال آمده است، حاکی از نوعی افترا و دروغ بر پیروان اهل بیت(علیهم السلام) است. فردی که این نسبت را به شیعه داده ـ و ذهن پرسشگر را آلوده ساخته است ـ از ریشة آن آگاه نیست.

توضیح این که یهودیان معتقد بودند رشتة نبوت باید در خاندان یعقوب پیوسته بماند و از این خاندان بیرون نرود، ولی آنگاه که پیامبر گرامی (ص) با دلایل قطعی ظاهر شد،یهودیان به این فکر افتادند که جبرئیل را به خیانت متهم کنند و این شعار را سر دادند: «خان الأمین! خان الأمین! خان الأمین! » یعنی او در وحی الهی خیانت ورزید و به جای آن که نبوت را در فرزندان اسحاق ابقا کند، به فرزندان اسماعیل منتقل کرد و از همین جهت، یهود از دشمنان سر سخت جبرئیل امین است.

فخر رازی در تفسیر خود می‌نویسد: جامعه یهود، جبرئیل را فرشته عذاب می‌نامند، و درباره او می‌گفتند: خدا به او دستور داده بود که نبوت را در سلسله فرزندان اسرائیل قرار دهد ولی وی آن را به فرزندان اسماعیل داد! اتهام جبرئیل به خیانت مربوط به این گروه است که او را به خیانت در عوض کردن محل نبوت متهم کرده و به عللی او را دشمن می‌شمردند[1] و به دوستی میکائیل تظاهر می‌کردند. قرآن در مقام انتقاد از عقیدة آنان می‌فرماید:

«قُلْ مَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْریل فانّهُ نَزّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بإذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدى وَبُشْرى لِلْمُؤْمِنین».[2]
«بگو هر کس با جبرئیل دشمن باشد] دشمن خداست[، و او مأموری بیش نیست که به اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده، کتاب‌های پیشین را تصدیق می‌کند، و مؤمنان را هدایت نموده و مایه بشارت است».

اکنون ببینید مطلبی را که یهود با آن بر ضدّ مسلمانان شعار می‌دادند، چگونه برخی از افراد بی‌تقوا و دشمنان وحدت اسلامی، آن را به شیعه نسبت می‌دهند و می‌گویند: شیعه معتقد است که جبرئیل خیانت کرده و به جای این که علی را به مقام نبوت منصوب کند، آن را به پیامبر اسلام(ص) عطا کرده است!

میلیون‌ها نفر از شیعیان در جهان نماز می‌گزارند، و از میان آنان حتی یک نفر چنین عبارتی را بر زبان نمی‌آورد، بلکه همة آنها با بلند کردن دست‌ها، سه بار«اللّه اکبر» می‌گویند و بسیاری از آنان، حتی از این که چنین اتهامی بر آنان وارد می‌شود، بی‌خبرند.

[1] . تفسیر کبیر فخر رازی، ج3، ص 195، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
[2] . بقره/97.


دوشنبه 89 آذر 15 , ساعت 5:39 عصر

تعداد سفرنامه‌های مکتوبی که در آن شرح سفر به عراق و عتبات در قدیم موجود باشد، بسیار اندک است ولی ارزش سفرنامه آیت‌الله سید فضل‌الله حجازی (متوفی به سال 1347 شمسی) که شما در اینجا برش‌هایی از آن را می‌خوانید فقط در همین نیست

چند سالی است که سفر به عتبات عالیات بار دیگر امکان پذیر شده و حتی خط هوایی نیز بین ایران و این کشورهمسایه برقرار شده است. با این حال هنوز بزرگ ترهای هر خانواده از سختی های سفر به کربلا و نجف در دوران گذشته یاد می کنند. سفری که شاید یک سال به طول می انجامیده است.

نشریه داستان همشهری در شماره آذرماه خود که مصادف با ماه محرم است، در بخش «روایت های داستانی» مطالب متنوعی درباره این ایام دارد که یکی از آنها، سفرنامه ها هستند. روایت سختی‌‌های سفر به کربلا در سال 1315 هجری شمسی در سفر نامه زیر، خواندنی است.

محسن حسام مظاهری که این سفرنامه را انتخاب کرده، در ابتدای آن می نویسد: آنچه که از مرارت‌ و سختی‌های سفر به عتبات در سال‌های دور شنیده‌ایم بیشتر از روایت شفاهی پدربزرگ‌ها و نسل‌های گذشته برای نسل‌های بعد است.

تعداد سفرنامه‌های مکتوبی که در آن شرح سفر به عراق و عتبات در قدیم موجود باشد، بسیار اندک است ولی ارزش سفرنامه آیت‌الله سید فضل‌الله حجازی (متوفی به سال 1347 شمسی) که شما در اینجا برش‌هایی از آن را می‌خوانید فقط در همین نیست بلکه این سفرنامه به خاطر نثر خاص و ساده، فرم دیالوگی و زنده روایت، سرراستی و کوتاهی توصیف‌ها و شرح صحنه‌ها، بسیار قابل تامل است و پهلو به فرم‌های امروزی داستانی می‌زند. آیت‌الله حجازی، دوست دوران طلبگی امام خمینی(ره) و آیت‌الله گلپایگانی و مدیر حوزه علمیه شهرضای اصفهان بوده و این سفر در عهد رضا خان انجام شده است. متن کامل منتشر شده در «داستان» در ادامه می آید.


سال‌های سال است که آرزومند زیارت عتبات عالیات هستم، اما نظر به اینکه جواز مرور از سرحد ایران نمی‌دادند در عهده تعویق افتاده. در این سال که 1356 [هجری قمری] است، عزم خود را جزم کرده‌ام برای زیارت. بعضی از رفقا مثل آسیدحسین قمشه‌ای که 55 سال در نجف اشرف مشغول تحصیل بوده و هکذا حاج میرزا حسن کسایی، اظهار می‌دارند که با کمال سهولت می‌شود حرکت کنی. ... بنا، بر این شد که بنده در اصفهان توقف کنم تا ایشان ملحق شوند و حرکت کنیم.


گاراژ ایران و هند، دروازه اصفهان شیراز،حدود 1310


*
امروز که  چهارم  شوال 56 هجری قمری است از گاراژ نادری بلیت ماشین گرفته تا اصفهان. آنگاه در خانه حدود یکصد و ده قران اسکناس موجود داشته با مختصر لباس و اثاث برداشته، اهل خانه را وداع کرده، آنها را امر به صله و وداد نموده، به عجله در گاراژ حاضر شده. مشهدی عباسعلی حریری و نعمت‌الله بقال و کربلایی اسماعیل بقال نیز همراهند.


*
امروز که یکشنبه است کسایی عصر آمده و می‌گوید: یاالله، یاالله! چه خبر است؟ بلیت گرفتیم برای خرم‌آباد و همین امشب حرکت می‌کنیم. اولا بنا بود فردا حرکت کنیم، ثانیا خرم‌آباد چرا؟ بلی! چون دو نفر زن که ساکن قمشه‌اند، می‌خواستند بروند خرم‌آباد، مرد هم همراه نداشتند متوسل به من شدند که همراه من باشند، لذا من هم برای خودم و هم برای شما بلیت گرفتم. زود، زود، که ماشین حرکت می‌کند. بالجمله دو ساعت از شب گذشته از اصفهان به طرف قم حرکت کردیم. ماشین: اتوبوس. مسافرین: بنده، آقای کسایی، میرزا مهدی تهرانی با دختر خود، سه زن شیرازی، دو زن آباده‌ای، دو مرد نجف‌آبادی، عباس شوفر از اهل قم، ابوالقاسم شاگرد شوفر. هوا: خنک، شب: مهتاب، شوفر: گاهی چاوشی می‌کند، گاهی بشکن می‌زند، گاهی امر به صلوات می‌کند، گاهی مرشد عباس شده و نقالی می‌کند. حرکت ماشین سریع است. عجالتا بدمان نیست. ماشین نزدیک رباط ترک، از حرکت ایستاده. پس از تحقیق معلوم می‌شود عیب کرده است. چاره‌ای جز ماندن و سرماخوردن نیست. زن‌های شیرازی خیلی غرغر می‌کنند، ولی غرغر آنها اثری نمی‌بخشد. تا صبحدم خیلی مانده. باز خوب است من پوستین همراه دارم. کم‌کم آثار صبح ظاهر شده، اینجا هیزم فراوان است. آتش افروختیم و نماز را با تیمم خواندیم. روز شد، اکنون باید شوفر برود قم جزء معیوب را تصحیح کرده و برگردد. ساعت پنج بعدازظهر عباس برگشته و ماشین حرکت کرد. نیم ساعت قبل از طلوع فجر وارد قم شدیم. دو روزی در قم ماندیم... از قم به طرف اراک و از آنجا به ملایر رفتیم. از آنجا هم عبور کرده، شب را در بروجرد ماندیم.

 

 *
صبح از خرم‌آباد به سمت صالح‌آباد حرکت کردیم. این قسمت راه نیز مشتمل بر گردنه‌ها و فراز و نشیب‌هاست. و راه کج و معوج و جنگل و درخت‌های بلوط و غیره است و بیشتر جاده دنبال رودِ بین دو سلسله کوه واقع است. ماشین به سرعت حرکت می‌کند. عباس آقا مشغول چکه‌گیری است، حرکت ما هم رو به گرمسیر است.

 

*

یک ساعت به غروب مانده سوار ریل شدیم و دو ساعت از شب گذشته، وارد اهواز شدیم. از ریل پیاده شدیم و قدری اثاثیه را خودمان با رفقا حمل کردیم و بعضی را به حمال دادیم. اکنون دو سه روز است در اهواز مانده‌ایم و خسته شده‌ایم. مزاج بنده هم خراب شده و اشتها سد گردیده. می‌خواهیم برویم آبادان. کرایه هر نفر 35 قران، گران است.

 

*
توسط بلم از شط عبور کرده؛ قریب ده کیلومتر مسافت است تا آبادان. ماشینی کرایه کردیم و سوار شدیم. موقع سوار شدن یک نفر آجان می‌گوید: کجا بوده‌اید و کجا می‌روید؟ می‌رویم اهواز. تبسم می‌کند و می‌گوید: التماس دعا! کنایه از این‌که زیارت می‌روید. نزدیک آبادان ابنیه و عمارات کمپانی و مناره‌های تصفیه نفت و تانک‌های آب به نظر می‌آید. قدری نزدیک می‌شویم؛ دو تپه کوچکی است که شب و روز شعله آتش و دود از آن بالا می‌رود.


میرزا حبیب‌الله می‌گوید: «عربی است از اهالی بصره اگر می‌خواهید همراه او بروید.» می‌گوییم: «بیایید با او مذاکره کنید، چه عیب دارد؟» میرزا رفت. طولی نکشید که با شخصی وارد شد در لباس ایرانی و زبان عربی.


عرب: «پنجاه تومان» کسایی: «چه خبر است؟ من خودم پارسال رفته‌ام، این خبرها نیست.» عرب: «خرج دارد.» کسایی: «پنجاه تومان زیاد است.» عرب: «چهل تومان می‌گیرم و با اتومبیل شما را به کربلا می‌رسانم و در صورتی که دو سه نفر باشید.» می‌گوییم: «ما فقط یک نفر مسافر داریم.» می‌گوید: «بنابراین باید با قطار برود.» می‌گوییم: «چند می‌گیری که یک نفر را به قطار برسانی و بلیت برای او از پول خودش صادر کنی مشروط بر اینکه تمام کرایه از اینجا تا قطار و صادرات دیگر به عهده تو باشد.» عرب: «پانزده تومان.» کسایی: «هفت تومان.» عرب: «هرگز نمی‌کنم.» میرزا احمد اسماعیل: «هشت تومان.» بالاخره به پانزده تومان خاتمه پیدا کرد. خوب است استخاره‌ای بکنیم. قرآن باز کرده، این آیه است: سوره زمر، آیه 22 (الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم...) به عرب می‌گویم: «قرارداد بنویس.» می‌گوید: «خط ندارم.» میرزا حبیب‌الله نوشت بدین عنوان: «متعهد شد سیدمحمد مجدی پسر سیدجاسم که میرزا فضل‌الله حجازی را به قطار آهن مارگین برساند و از ایشان رسید بیاورد و مبلغ چهل ریال باقیمانده یازده تومان که هفت تومان او را عجالتا دریافت نموده، بگیرد و کلیه مخارج بین راه از کرایه بلم و دیگر خرج‌ها به عهده محمد است.3/10/16 محل امضا: سیدمحمدجاسمی.» نوشته به من داده دو تومان علی‌الحساب گرفته، برخاست. کی حرکت می‌کنیم؟ فردا صبح.

 

*


صبح شد. سیدمحمد نیامد. بعد از ظهر آمد. چه شد؟ مختلف حرف می‌زند. اگر حاضر نیستی دو تومان را بده. رفت نزدیک غروب آمد. یا الله، یا الله! چه همراه بردارم؟ هیچ. پوستین؟ خیر. پالتو شلوار؟ خیر. باری بقچه‌ای که یک پیراهن و زیرجامه و کتاب مفاتیح در اوست برداشته، حرکت کردیم. سوار ماشین شدیم.

 


*


ساعت پنج از شب حرکت کردیم. بین نخلستان‌ها آمدیم تا لب شط دیگری، بلمی حاضر بود، سوار شده به طرف ابوالخصیف رفتیم. کم کم هوا سرد شده، ما هم پوششی همراه نداریم. سیدمحمد لحافی دارد به خود پیچیده، وسط بلم خوابیده. ما هم سرما میل می‌کنیم و مطالعه سطح شط می‌نماییم.


فجر طالع، وضو گرفته در همان بلم نماز می‌خوانیم. سیدمحمد از خواب برخاسته با بلمچی می‌روند. کمی بعد بلمچی می‌دود. سید! یا الله، یا الله، پیاده شو! پیاده شو! از بلم پیاده می‌شویم، وارد کوچه‌ای می‌شویم و از آن کوچه به کوچه دیگر. بالاخره سر سه‌راه ماشینی ایستاده، سیدمحمد هم در ماشین است. یاالله! سوار شو، سوارشو، سوارمی‌شویم. ماشین حرکت می‌کند. روی جاده قیر ریخته ماشین به سرعت حرکت می‌کند. اما صحبت نمی‌شود کرد.

 

*


وارد مسافرخانه سیدعلی کاظمینی شدیم. حاج حسن در این مسافرخانه مباشر است. سیدمحمد او را صدا زده می‌گوید: «چای بیاور.» پس از صرف چای، سیدمحمد می‌گوید: «پنج تومان پول بده تا یک عبا و عمامه و کفش برایت بخرم.» می‌گویم: «دوازده تومان دیشب دادم.» می‌گوید: «آن برای کرایه قطار و ماشین و خرج‌های دیگر است.» بالجمله چهار تومان گرفته و می‌گوید: «استراحت کن تا عصر بیایم، برویم قطار آهن و ابدا از مسافرخانه بیرون نرو که گرفتار می‌شوی.» عصر شد، نیامد. مغرب شد، نیامد. دو ساعت از شب آمد. مگر بنا نبود عصر بیایی، برویم؟

 

 *


فردا دوباره دست خالی آمد. سیدمحمد! عبا چه شد؟ کفش کجا رفت؟ عمامه کجاست؟ عبا را داده‌ام بدوزند، کفش و عمامه هم الان می‌آورم. سیدمحمد! بله. قدری پول عراقی می‌خواهم برای خرج کردن. پول بده تا بروم فلس بگیرم برایت. سه تومان و سه قران و کسری که قیمت ربع دینار باشد، گرفت. دو تومان هم انعام گرفت و رفت. کی می‌آیی؟ الان. بعدازظهر آمده پارچه سیاه نازکی که حدود هشت قران ارزش دارد برای عمامه آورد، 150 فلس پول 100فلس دیگرش کو؟ می‌آورم. عبا چه شد؟ پیش خیاط است. کفش چه شد؟ الان. کی حرکت می‌کنیم؟ امشب. بسیار خوب. خیلی ممنونیم آقای سیدمحمد.

 

*


عصر شد، نیامد. مغرب نیامد، دو ساعت از شب رفت نیامد که نیامد. یعنی چه؟ سبحان الله. لا اله الا الله. هر چه صدای پا می‌آید، می‌گویم: سیدمحمد است. حوصله‌ام تنگ شده، نزدیک است روح از بدنم بیرون برود. دو روز است مثل آدم محبوس سر به گریبان و تنها، نه همصحبتی، نه رفیقی. ولایت غربت، ابواب هم غم گشوده، دنیا برایم تنگ شده. خدیاا! چه کنم، کجا بروم، به که بگویم؟ حال من به حال کسی می‌ماند که کشتی او چهار موجِه شده و راه به جایی نمی‌برد. ناگاه حاج حسن وارد شد می‌دانی چه شده؟ چه شده؟ سیدمحمد فرار کرده و پیغام داده که سید را بگویید هر کار می‌خواهد بکند، من رفتم. آه و واویلا پس پول‌های مرا چه کرده؟ نمی‌دانم. مگر چقدر پول از تو گرفته؟ 28 تومان خودم دادم، چهار تومان هم در آبادان گذاشتم که برود بگیرد. عجب. الان حال من به حال کسی ماند که کشتی او غرق شده باشد. یک مرتبه عقل از سرم پرواز کرد، حالم دگرگون شد.


متوسل شدیم به حضرت ابی عبدالله الحسین علیه‌السلام شخصی وارد شد. سلام علیکم! علیکم سلام. آقا جان چقدر پول از شما گرفته؟ حدود 30تومان. بر ذاتش لعنت این آدم متقلب است ولی هیچ نمی‌توان گفت و هیچ‌جا نمی‌توان شکایت کرد زیرا موجب گرفتاری می‌شود و در واقع 20تومان بیشتر از شما نبرده زیرا ده تومان خرج شما کرده. عجالتا چقدر دیگر پول دارید؟ کیف را آورده ده تومان دیگر در او بود. بسیار خوب همین امشب شما را روانه کربلا خواهم کرد. ابدا دغدغه نکنید. ده تومان را برده سه ربع دینار آورد. یاالله! برخیزید. عبا ندارید؟ خیر. سیدمحمد پول گرفت که برایم عبا بیاورد. رفته عبای مستعملی آورده. بسم الله. دوش گرفته و همراه من بیایید و هیچ سخن مکنید و اگر کسی پرسید چه کاره‌ای، بگویید: از نجف آمده‌ام حالا مراجعت می‌کنم. بسیار خوب. از مسافرخانه بیرون آمده. او از جلو و من از عقب نه به نحو ترافق، کانه من برای خودم راه می‌روم و کسی با من نیست و از بس در این دو سه روز مرا ترسانده‌اند گویا در و دیوار، همه شرطه و آجانند و من مقصر سیاسی هفت دولت می‌باشم. با خود می‌گویم: خدایا! مگر من چه کرده‌ام، چه گناهی کرده‌ام که باید بترسم؟ من که آدم نکشته‌ام، دزدی هم نکرده‌ام، برخلاف قوانین هیچ دولتی اقدام نکرده‌ام، جز می‌خواهم به زیارت عتبات بروم، دیگر تقصیری ندارم.

 

*


امروز را هم در مسافرخانه دیگری به سر بردیم. نماز مغرب و عشا را خوانده، نان و پنیری گرفته، میل کرده، خدا خدا می‌کنیم کی شود از فشار عشار خلاص شویم که آقا محمدحسین رسید. آقا پاشو! به دنبالش شیخ عزیز آمد. یاالله. برخاسته عمامه بر سر، عبا بر دوش، شیخ عزیز می‌گوید: آقا سرت را بلند بگیر و در راه رفتن عجله مکن. با تانی حرکت کن، هیچ خوف نداشته باش. این حرف‌ها ضدحرف‌های این دو سه روزه است. دلم آرام گرفت. نگاه می‌کنم، خیابان می‌بینم، چراغ‌های برق می‌بینم با شیخ صحبت می‌دارم، ضمنا به او می‌گویم: من یک تومان دیگر پول دارم، بگیر برای کرایه ماشین تا برسیم به قطار و اجر زحمات خود را از خدا بخواه، می‌گوید: ابدا این حرف‌ها را مزن که من اجر خود را ضایع نمی‌کنم و کرایه ماشین را هم خودم می‌دهم. به ایستگاه ماشین رسیدیم. فورا سوار شده و مارگین که محطه قطار آهن بصره است، پیاده شده، درب اطاقی باز کرده، می‌گوید: برو بالا روی صندلی بنشین تا بلیت صادر کنم و اگر مطالبه پاس کرد، بگو نزد شیخ عزیز است. طولی نکشید شیخ آمده و بلیت را آورد. خیلی خوشحال شدم با یکدیگر مصافحه و معانقه کردیم، دست مرا بوسید و التماس دعا خواست. دعا در حق او کردم و اظهار امتنان کردم. شیخ رفت. چند دقیقه طول کشید قطار حرکت کرد، خیلی خوشحال شدم اگرچه به واسط برودت هوا و نداشتن بالاپوش و کمی جمعیت در این اطاق به زحمت هستم.


بالاخره شب طی شد و آفتاب طالع شد و آثار آبادی ظاهر شد. معلوم شد اینجا حله است. معلوم می‌شود جای خوبی است. از آنجا گذشته از این قطار پیاده شدیم، چه این قطار بغداد می‌رود، پیاده شده از روی جسر عبور کرده، اگرچه خط آهن روی سده کشیده ولی نظر به مصلحتی قطار از روی آن عبور نمی‌کند...


باری از سده عبور کرده، به قطار سوار شده، نخلستان‌ها را طی کردیم و شهر کربلا نمایان شد، در محطه کربلا پیاده شدیم.


*


کربلا از شهرهای مهم عراق عرب است. روسای دوائر آن از بغداد که پایتخت عراق است، تعیین می‌شوند. شهر پرجمعیت و پرنعمتی است. اهالی آن مرکب از عرب و ایرانی و بربری و... است. مذهب رسمی جعفری است. زبان عربی و فارسی، باغات و نخلستان‌ها و زرع فراوان دارد، قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام در آنجا واقع است و از این جهت مطاف همه عامه مسلمین است. پول آنها و همه عراق دینار است که به هزار فلس تقسیم می‌شود و هر دینار مطابق است با 13تومان و پنج قران ایران.


القصه در میدان معیری که اکنون میدان بلدیاش گویند آمدیم دکان سیدسلیمان که اصلا شهرضایی و در حدود 20سال است که مجاور است و کسب خرده فروش دارد... و سه شب منزل ایشان بودیم.

*

چهار شب در کربلا ماندیم. حقیقتا اوقات زیارتی کربلا دیدنی است. الله اکبر! از این جمعیت. مخصوصا عرب‌ها؛ وضیع و شریف، زن و مرد، راستی هنگامه غریبی می‌شود مخصوصا در شب و روز عرفه. نشد دست ما به ضریح مطهر برسد و عبور در صحن و رواق کار مشکلی بود، حتی بازار و خیابان بین‌الحرمین و صحن جناب اباالفضل(ع) مملو از جمعیت بود. بالجمله امروز که شنبه یازدهم ذیحجه است از کربلا توسط ماشین آمده‌ایم طویرج و از آنجا توسط فلکه (موطورابی) حرکت نموده چهار ساعته وارد کوفه شدیم. در جامع کوفه نماز خوانده سوار عربانه (واگون) شده، غروب وارد نجف شدیم.

از جمله زیارات مخصوصه حضرت امیرالمومنین(ع) زیارت غدیریه است که در کتب ادعیه و مزار، تفصیل و اعمال آن ذکر شده. برای درک زیارت در این روز از اطراف جمعیت زیاد می‌آید در نجف اشرف، به خصوص اعراب عشایر رجالا و نساء، کبیرا و صغیرا. به اندازه‌ای ازدحام می‌کنند که راه عبور از صحن مطهر دشوار می‌شود تا چه رسد به رواق و حرم، پهلوی دست یکدیگر مثل پنجه دست نشسته ولی بی‌اندازه کثیف و بی‌مبالات هستند. کیفیت زیارت کردنشان به خصوص عوامشان وحشیانه است.

دسته دسته وارد می‌شوند و فریاد بلند می‌کنند و مردم را صدمه می‌زنند و فشار می‌دهند و بدون اذن دخول و آداب ورود وارد می‌شوند و اطراف ضریح مطهر هروله می‌روند و دست‌هایشان را بلند کرده و به طرف ضریح مطهر فرود می‌آورند. حقیر در آن حال متذکر شدم واقعه عاشورا و موقع شهادت سیدالشهداء(ع) و هروله رفتن عرب‌ها، اطراف قتلگاه را باری اگرچه باطن را کسی نمی‌داند شاید زیارتِ همان عرب بدوی چون از روی خلوص است قبول شود و صدها زیارت اهل فضل و دانش چون مغشوش است رد شود، کما اینکه شواهدی هم در کتب سیر دیده شده است.

 

*


امروز که پنجشنبه هفتم ماه محرم است، عازمیم برای کربلا به جهت زیارت عاشورا. جمعیت زوار اگرچه به اندازه زیارت عرفه نیست اما خلوت هم نیست. از حیث عزاداری و مجالس زیاد در صحن و... و حرکت دسته‌جات قابل توجه است مخصوصا روز عاشورا هنگام ورود دسته‌ها در حرمین شریفین هروله‌کنان، بر‌سرزنان، واحسیناگویان، مرد و زن و کودکان با اشکال مختلف، بعضی سروپای برهنه بعضی فقط زیرجامه پوشیده، بعضی سر و صورت خود را گل گرفته، اطراف ضریح مطهر چنان ضجه می‌کنند که کمتر دلی است که از جا حرکت نکند.
هر ساله رسم بود روز سیزدهم دسته بنی‌اسد از طویرج حرکت نموده با جمعیت مردانه و زنانه زیاد، وارد کربلا شده در صحن عزاداری کرده و مکان مخصوصی از طرف اهالی کربلا آنها را ضیافت می‌نموده‌اند. امسال هم علی‌الرسم، لوازم پذیرایی فراهم نمودند، حتی اینکه شب سیزدهم خودم در حسینه‌ای که محل پذیرایی بود، دیدم حدود 60 دیگ بزرگ بار گذاشته بودند و خادم حسینیه می‌گفت: محل دیگری هم هست برای پذیرایی دسته، بالجمله چون روز سیزدهم باران سختی آمد لذا دسته مختصری آمدند.

*

موقعی که کربلا بودیم روز عاشورا مسموع افتاد که شب گذشته درب حرم مطهر حضرت امیر(ع) باز شده، کم‌کم شهرت پیدا نمود تا اینکه بعضی از اشخاص که در آن موقع در صحن نجف بوده‌اند، آمدند و نقل کردند و اصل واقعه این است که نظر به اینکه حکومت در مقام جلوگیری از دسته تیغ‌زن‌ها بود، شب عاشورا، ساعت چهار از شب مردم را از حرم و صحن اخراج و درب حرم و رواق و بعضی از درب‌های صحن را مسدود نمود و چند نفر شُرطه (آجان) مقابل درب صحن گماشته که در صحن اجتماع نشود و سال‌های قبل رسم بود که دسته‌ای از محل مشراق شب عاشورا می‌آمدند و در حرم یا رواق سینه می‌زده‌اند، امسال هم می‌آیند ولی چون درب رواق را بسته می‌بینند در ایوان مشغول سینه‌زدن و فریاد کشیدن می‌شوند. یک نفر صاحب‌منصب از شرطه آمده از آنها جلوگیری نموده، اعتنایی به او نمی‌کنند.

از جلوی ایوان بالا رفته با چکمه که مردم را متفرق کند اطرافش را گرفته، محکم او را می‌زنند، سایر شُر‌طی‌ها بعضی مضروب و بعضی فرار می‌کنند چون فریادها بلند می‌شود از اطراف جمعیت وارد صحن شده، درب رواق ضجه می‌کنند و صدای«یا علی(ع) دخیل»، «یا علی(ع) افتح الباب» بلند می‌شود که ناگهان میخ‌هایی که به چفت درب کوبیده، درآمده و درب باز می‌شود. مردم وارد حرم شده، حرم و رواق و صحن مملو از جمعیت و ضجه و شیون می‌شود. هذا ماسمعناه و العلم عندالله.


یکشنبه 89 آذر 14 , ساعت 9:55 صبح
همه چیز درباره شگفتی های آمازون
 

 جنگل‌های بکر آمازون، از مخوف‌ترین مکان‌های دنیاست که راز و رمز زیادی را در دل خود پنهان کرده است

 آمازون، پهناورترین جنگل در آمریکای‌جنوبی است که در بین کشورهای اکوادور، پرو، ونزوئلا و کلمبیا قرار دارد اما بیشترین قسمت آن به برزیل منحصر می‌شود. پیدایش این جنگل قدیمی به 200 تا 500 میلیون سال قبل یعنی دوره اول زمین‌شناسی بازمی‌گردد. در جنگل‌های مرطوب آمازون تقریباً هر روز باران سنگینی می‌بازد و به همین دلیل آمازون در تمام فصول سال هوایی گرم و مرطوب دارد. به خاطر قرارگیری این جنگل در منطقه استوایی، متوسط درجه حرارت در مرکز آن به 30 درجه سانتی‌گراد و در غربی‌ترین منطقه که خنک‌ترین جای آمازون به حساب می‌آید، این دما به 25 درجه سانتی‌گراد می‌رسد. در این جنگل 2500 نوع درخت و همچنین 30 هزار گونه گیاه وجود دارد. دانشمندانی که برای تحقیق به این منطقه سفر کرده‌اند، آن‌جا را با وجود زیبایی‌های بی‌شمار، به دلیل آمار بسیار کشته‌شدگان و گمشدگان، جهنم سبز نامیده‌اند. این جنگل‌ها تا پیش از وورد اروپاییان، محل زندگی 5 تا 13 میلیون سرخپوست بوده‌اند که در هزار قبیله مختلف زندگی می‌کرده‌اند. امروزه قبیله‌های باقیمانده از ترس چوب‌برهای جنگل، ملاکان زمین و شیوع انواع بیماری‌های دائم در حال فرار هستند.

همه چیز درباره شگفتی های آمازون


رودخانه آمازون
بزرگ‌ترین رودخانه دنیا آمازون است که با 1100 انشعاب و 7/6 هزار کیلومتر طول، از کوه‌های 12 میلیون ساله‌اند در آمریکای‌جنوبی شروع شده و پس از گذر از یک مسیر پرپیچ و خم، به سمت شرق و اقیانوس اطلس می‌رود. دهانه این رودخانه بسیار عریض است؛ به طوری‌که حتی کشتی‌ها قادر به عبور از آن هستند. البته در قسمت‌هایی از این رودخانه که دارای آب گرم و نسبتاً راکد است، حیوانات عجیبی نیز زندگی می‌کنند که یک نمونه از آنها، نوع خاصی از گربه ماهی است که به دلیل زندگی در یکی از بکرترین مناطق دنیا بسیار بزرگ‌تر از حد معمول است. بزرگ‌ترین و معروف‌ترین ماهی‌های آب شیرین در این رودخانه زندگی می‌کنند. نام این رودخانه به دلیل خطرناک بودن، آمازون گذاشته شده است که به زبان بومیان آن‌جا به معنی شکننده قایق است. طبق تحقیقات به دست آمده، طول عمر این رودخانه 11 میلیون سال محاسبه شده است.

همه چیز درباره شگفتی های آمازون

 


تمدن گمشده آمازون
فرانسیسکو پیزارو گونزالس‌ اهل اسپانیا، یکی از کشورگشایان خونخوار دنیا بود که به قصد پیدا کردن شهر الدرادو که گفته می‌شد حتی پیاده‌روهای آن از طلا پوشیده شده است، پا به آمریکای‌جنوبی و آمازون نهاد که در آن زمان جزیی از قلمرو اینکاها بود و هیچ انسانی به جز افراد قبیله به آنجا نرفته بودند.
در سال 1524 او برای اولین بار به آمریکای‌جنوبی رفت اما به دلیل کافی نبودن آب و آذوقه و همچنین جنگ با بومیان منطقه، خسته و بیمار به کشور خود بازگشت.
دو سال بعد دوباره پیزارو به همراه گروهش راهی آمریکای‌جنوبی شدند. این‌بار در هنگام گذر از خط استوا توانستند غنایم باارزشی از جنس طلا و نقره به دست آورند که همین امر باعث بروز اختلاف در میان گروه شد.
آنها در این سفر برای اولین بار شتر لاما را دیدند و نام آن را شتر کوچک گذاشتند. پیزارو در سفرهای خود با بومیان منطقه برخورد کرد. ولی بعد از بازگشت و گفتن مشاهداتش هیچ‌کس حرف‌های او را در مورد این انسان‌ها باور نکرد. اما با توضیحاتی که پیزارو راجع به این منطقه داد بسیاری از محققان بعدها به آمازون رفته و در آن هنگام که این جنگل‌ها به عنوان منطقه مسکونی بومیان آمریکا در کل دنیا شناخته شد.

همه چیز درباره شگفتی های آمازون


قبیله‌های آمازون
در جنگل‌های آمازون هنوز قبایلی هستند که به دور از هیاهوی شهر و به سبک گذشته و اجدادشان به زندگی خود ادامه می‌دهند. اما به جز قبایل بومی که در دل جنگل زندگی می‌کنند و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارند، گروه‌های بومی دیگری نیز در شهرها و روستاهای اطراف زندگی می‌کنند که تعداد آنها تقریباً به 20 میلیون نفر می‌رسد.
نیمی از جمعیت این قبایل طی سالیان متمادی بر اثر بیماری، گرسنگی و جنگ جان خود را از دست داده‌اند. این قبایل در تمام آمازون با یکدیگر متفاوت هستند یعنی تقریباً 200 قبیله با فرهنگ‌های مختلف هستند که حتی زبان آنها با هم متفاوت است. آنها به 180 زبان مختلف صحبت می‌کنند.
هر سال در ماه‌های ژوئن و اگوست، قبایل مستقر در آمازون و شهرهای اطراف جشنی به نام کوارپ برگزار می‌کنند. در این جشن که در واقع برای بزرگداشت رفتگانشان برپا می‌شود، هر قبیله رقص، غذاهای بومی و آیین‌های خود را به نمایش می‌گذارد.
ورود غریبه‌ها به این جشن برای تماشا تنها با اجازه روسای قبایل امکان‌پذیر است. اما این جشن مربوط به قبایلی می‌شود که با وجود زندگی در جنگل، با یکدیگر و حتی گاهی با دنیای بیرون در ارتباط هستند.
طبق تحقیق دانشمندانی که به این جنگل‌ها سفر کرده‌اند، 50 قبیله بومی، شناسایی شده‌اند که به طور کلی با دنیای بیرون از جنگل غریبه‌اند و حتی از قبایل به حال خود رها شوند تا به خاطر رفتن بیگانگان به حریم خصوصی‌شان مجبور به پناه بردن به اعماق جنگل نباشند، چون این کار باعث می‌شود آنها به مناطق دور‌افتاده رفته و دیگر نتوان اطلاعی از آنها به دست آورد.
همچنین دولت برزیل برایشان منطقه‌ای حفاظت‌شده در نظر گرفته تا از پیشروی آنها به اعماق جنگل جلوگیری شود. این برنامه‌ریزی از طرف دولت، به این خاطر است که طبق آمار به دست آمده در چند سال اخیر، تعداد آنها رو به افزایش است و این برای دانشمندان و محققان امیدوارکننده است. بعضی از این قبایل به دلیل چادرنشین بودن، مرتب محل زندگی خود را تغییر می‌دهند اما بیشتر آنها در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که سال‌ها قبل به دست اجدادشان ساخته شده بود. بعضی از این قبایل جمعیتی حدود 200 نفر دارند اما تعداد محدودی از این قبایل جمعیتشان تا 30هزار نفر نیز می‌رسد.

بیشتر این قبایل در مناطق نزدیک به برزیل، کلمبیا و ونزوئلا یعنی شمال‌غربی جنگل که نسبتاً پرباران است، ساکن هستند.
در منطقه‌ای دیگر به نام آلتوزینگو در ایالت ماتو گروسو در برزیل، 14 قبیله دیگر زندگی می‌کنند که 10 قبیله دارای فرهنگ و زبان مختلف هستند اما با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند ولی چهار قبیله باقی‌مانده جزو آنهایی هستند که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون از قبیله‌شان ندارند و همین امر باعث شده تا این چهار قبیله در معرض انقراض قرار بگیرند.
با وجود اینکه محققان تمام تلاششان را برای شناسایی کل قبایلی که در این نواحی زندگی می‌کنند انجام داده‌اند اما هستند گروه‌هایی که از دید دیگران پنهان مانده‌اند. برای مثال مدتی قبل یک گروه باستان‌شناس که با هلی‌کوپتر بر بالای جنگل‌های آمازون مشغول گردش بودند، موفق شدند در یکی از بکرترین مناطق آمازون یک قبیله سرخپوست را شناسایی کنند.
این‌طور که به نظر می‌رسید این قبیله تا به حال با انسان‌های دیگر برخورد نکرده بودند زیرا درست در زمانی که باستان‌شناسان قصد عکسبرداری از آنها را داشتند، مردم قبیله به سمت آنها نیزه و تیر پرتاب کردند.
این گروه توانستند به سختی چندین عکس از آنها بگیرند تا ثابت کنند این افراد واقعاً وجود دارند. دولت برزیل نیز این موضوع را بسیار مهم دانسته و از آن به عنوان کشفی بزرگ نام برد.
آمار نشان می‌دهد که قبل از کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب در قرن 15 میلادی، حدود هفت الی ده میلیون آمریکایی در جنگل‌های انبوه آمریکا زندگی می‌کردند که نیمی از آنها در برزیل ساکن بودند.
وقتی اروپایی‌ها به آمریکای‌جنوبی آمدند، تمدن‌های بومی آمریکا رفته‌رفته کمرنگ شدند و بسیاری از مردم این قبایل به خاطر بیماری‌های منتقل شده توسط اروپایی‌ها جان خود را از دست دادند.
معروف‌ترین قبیله‌ای که از تمام قبایل آمازون قدیمی‌تر است، قبیله یاگوآ است که افراد آن حتی نمی‌توانند زبان هیچ‌کدام از قبایل دیگر را بفهمند.
خانه‌های آنها مالوکا نامیده می‌شود که خانه‌هایی بزرگ و حصیری است؛ به طوری که 15 خانوار می‌توانند در آن زندگی کنند. این قبیله نسبت به قبایل دیگر دارای جمعیت بیشتری است.

گوشت قرمز ممنوع
یکی از قدیمی‌‌ترین قبایل سرخپوست آمازون اناونه‌ناوه است که در حاشیه رود لاس‌پیدراس در نزدیکی پرو زندگی می‌کنند. اولین‌باری که این قبیله با سفیدپوستان ارتباط برقرار کرد سال 1974 یعنی 36 سال پیش بود. جمعیت این قبیله در حال‌حاضر 420 نفر است. اهالی این قبیله به خاطر مهارت خاصی که در ماهیگیری دارند در میان مردم منطقه بسیار معروف هستند.
ماهیگیری در این قبیله چند ماه طول می‌کشد اما تعداد ماهی‌های صیدشده به روش آنها بی‌شمار است. غذای محلی این قبیله ماندیوکا است که از آرد و ذرت تهیه می‌شود.
قبیله آناونه‌ناوه برخلاف دیگر قبایل، حیوانات دارای گوشت قرمز را شکار نمی‌کنند و از خوردن گوشت قرمز اجتناب می‌کنند و اگر در این قبیله کسی گوشت قرمز بخورد قانون‌شکن به حساب می‌آید. در دهه‌های اخیر بسیاری از زمین‌های آنها توسط جویندگان الماس، دامداران و کشاورزان از آنها گرفته شده است.

گمشدگان آمازون
جنگل‌های انبوه آمازون قربانیان بی‌شماری گرفته است. تعدادی از کسانی که به آمازون رفتند هیچ‌گاه بازنگشتند. یکی از معروف‌ترین گمشدگان آمازون، پرسی فائوست بود که بعدها داستان او الهام‌بخش فیلم‌های ایندیانا جونز شد. کلنل پرسیوال هریسون فائوست در 18 آگوست 1867 در انگلستان به دنیا آمد. پرسی بعد از اتمام تحصیلاتش در مرکز پژوهش‌های جغرافیایی سلطنتی به عنوان باستان‌شناس مشغول به کار شد. فائوست برای اولین‌بار در سال 1906 یعنی زمانی که 39 سال داشت به جنگل‌های برزیل و بولیوی سفر کرد و با تحقیقاتی کامل در مورد این جنگل‌ها و بومیان آنجا به انگلستان بازگشت. سال‌ها بعد دوباره فائوست تصمیم گرفت به جنگل‌های آمازون سفر کند اما نمی‌دانست این‌بار سرنوشت دیگری برایش رقم خورده و آن هم ناپدید شدن در بزرگترین جنگل دنیا بود.
در 20 آوریل سال 1925 فائوست به همراه پسربزرگش جک فائوست و دوستش رالیق ریمل به اعماق جنگل‌های آمازون رفت تا به عجایب ناشناخته آنجا پی ببرد.
آنها در پی شهری گم شده بودند که نام آن را z گذاشتند. اما آنها هیچ‌گاه بازنگشتند تا اطلاعاتی در مورد شهر تازه کشف‌شده به جهانیان بدهند. آخرین جایی که مردم آنها را دیده‌ بودند شهری نزدیک جنگل به نام کالاپالوس بود. فرضیه‌های زیادی در مورد گم شدن آنها ارائه شد و قوی‌ترین فرضیه کشته شدن این سه نفر به دست بومیان منطقه بود. اما هربار مقداری از وسایل آنها در گوشه‌وکناری از جنگل پیدا می‌شد. برای مثال در سال 1927 پلاک‌های آنها توسط افراد محلی پیدا شد و در سال 1933، قطب‌نمایی که در تمام سفرهای فائوست همراهش بود و هیچ‌گاه از خود جدا نمی‌کرد یافت شد. اما این پایان ماجرا نبود، نکته‌ای که در مورد این داستان خیلی عجیب است، ناپدید شدن افراد گروه‌هایی است که برای پیدا کردن آنها به اعماق جنگل‌های آمازون رفته بودند که شمار این افراد به بیش از 100 نفر می‌رسد. در سال 1951 تعدادی اسکلت در جنگل‌های آمازون پیدا شد که محققان احتمال دادند مربوط به فائوست و افرادش باشد اما پس از انجام آزمایش دی‌ان‌ای این فرضیه رد شد. در سال 2005 یک نویسنده نیویورکی به نام دیوید گران درصدد پیدا کردن شهری برآمد که فائوست به خاطر آن جانش را از دست داده بود. اولین کاری که او برای گشودن این راز سر به مهر انجام داد، رفتن به دهکده‌ای بود که آنها برای آخرین بار آن‌جا دیده شده بودند، یعنی کالاپالوس. او توانست اطلاعات باارزشی از افراد بسیار پیر و قدیمی این منطقه به دست آورد. به گفته آنها بعد از گذشت مدتی پس از اینکه فائوست از آن‌جا حرکت کرد در میان جنگل، دودی شدید به نظر می‌رسد و به همین خاطر احتمال اینکه آنها به دست قبیله آدمخوارها کشته شده باشند بسیار زیاد است. وقتی دیوید به نیویورک بازگشت کتابی به نام تمدن گمشده شهر z نوشت که تمام داستان فائوست و فرضیه‌های گم شدن او و گروهش در آن ذکر شده بود.
در اولین سفری که فائوست به جنگل‌های آمازون داشت، با موجودی عظیم‌الجثه در رودخانه آمازون مواجه شده بود و آن موجود چیزی نبود جز یک آناکوندای غول‌پیکر. او در یادداشت‌های خود ذکر کرده بود؛ «این موجود سری مثلثی و بدنی پهن و بلند داشت که به آرمی دور قایق ما می‌چرخید و هر لحظه ممکن بود که قایق ما را واژگون کند. من در یک حرکت سریع‌ اسلحه‌ام را پشت حیوان گرفته و شلیک کردم و او به سرعت از ناظر ناپدید شد.» به گفته فائوست قطر بدن این مار به 50 سانتی‌متر و طول آن به 19 متر می‌رسید.

نجات‌یافتگان آمازون
مادام ایزابل گودین یکی دیگر از افرادی بود که به جنگل‌های آمازون سفر کرد و داستانی جاودانه از خود به جای گذاشت. همسر ایزابل، جین گودین یکی از افراد تیم تحقیقاتی علمی فرانسه بود.
او در سال 1750 برای انجام یکسری تحقیقات به جنگل‌های آمازون اعزام شد؛ این زمانی بود که او تازه با ایزابل ازدواج کرده و او باردار بود. به همین خاطر مجبور شد تا ایزابل را نیز همراه خود ببرد اما او را در یکی از نزدیک‌ترین شهرهای جنگلی به نام کویتو گذاشت تا خودش به تنهایی به جنگل برود. ایزابل تا سال 1765 با امیدف چشم انتظار بازگشت شوهرش بود اما هیچ خبری از جین نشد و به همین دلیل ایزابل نامه‌ای به دولت برزیل نوشته و از آنها درخواست کمک کرد تا بلکه بتوانند ردی از شوهرش پیدا کنند. برزیل درخواست کمک او را قبول کرده و تیمی تحقیقاتی را با او با این سفر فرستاد. آنها سفر دریای خود را آغاز کردند اما تمام افرادی که با او در این سفر همراه شده بودند بر اثر حمله خفاش‌های خون‌آشام، مالاریا و نیش‌ مارهای عظیم‌الجثه آمازونی جان خود را از دست دادند.
در این زمان ایزابل تنها و مستاصل به راه خود ادامه داد تا اینکه به یکی از قبایل بومی برخورد؛ در این هنگام از شدت ضعف و خستگی از هوش رفت. بومیان ایزابل را برای درمان به یکی از معابد محلی بردند تا سلامتش را دوباره بازیابد و بتواند به سفر خود ادامه دهد. این قبیله به ایزابل لباس و غذا دادند و توشه سفرش را آماده کردند و ایزابل به راه خود ادامه داد. این سفر 4 سال به طول انجامید تا اینکه در سال 1769 و در میان جنگل، عجیب‌ترین اتفاق زندگی‌اش به وقوع پیوست. او در میان یکی از قبایل آمازونی، شوهرش را پیدا کرد.
جین به خاطر حادثه شدیدی که در میاه راه برایش به وجود آمده بود حافظه خود را از دست داده بود و به همین خاطر با یکی از قبایل زندگی می‌کرد اما با دیدن ایزابل و کمک‌های او توانست دوباره حافظه خود را به دست آورد.
آنها پس از تقریباً 20 سال دوری، با هم به پاریس بازگشته و زندگی جدیدی را آغاز کردند. در طول سال‌هایی که این زوج در جنگل‌های آمازون سرگردان بودند، با اتفاقات عجیبی برخورد کرده بودند. آنها در یادداشت‌های خود خاطراتشان را نوشته بودند، از جمله فرار از دست حیوانات عجیب و عظیم‌الجثه و همچنین پنهان شدن از دست قبایل آدمخوار و گذراندن شب در جنگل‌هایی با حشرات خطرناک و خوردن گوشت شکار، مطالبی بود که در خاطرات آنها اشاره شده بود. جین در سال 1792 از دنیا رفت و ایزابل نیز که دیگر طاقت دوری او را نداشت، چند ماه پس از شوهرش از دنیا رفت.
از دیگر گمشدگان جنگل‌های آمازون، یوسی گیسبرگ بود که در سال 1981 برای انجام یکسری تحقیقات از طرف ارتش انگلستان به آمریکای جنوبی فرستاده شد. یوسی به مدت سه هفته در این جنگل مخوف گم شده بود ولی به طرز معجزه‌آسایی از مرگ نجات یافت و توانست با تجربیات جذاب ولی ترسناک به لندن بازگردد. او پس از بازگشت کتابی از خاطرات خود در آمازون منتشر کرد و نام آن را «گمشده در جنگل» گذاشت. یوسی خاطرات خود را این‌گونه بیان می‌کند: «من در آن زمان تنها 22 سال داشتم و عاشق هیجان و ماجراجویی بودم. وقتی به بولیوی رسیدم، از مردم منطقه داستان‌های عجیب و غریب زیادی راجع به جنگل‌های مرموز آمازون شنیدم و این کنجکاوی دلیل اصلی سفر من به آمازون بود.»
یوسی در این سفر با ماجراجوی دیگری به نام مارکوس آشنا شد و با هم این سفر را آغاز کردند. مارکوس که قبلاً نیز بارها به آمازون رفته بود، از داستان‌های خود برای یوسی تعریف کرد و او هر چه بیشتر برای سفر راغب می‌شد. در راه با افراد دیگری به نام‌های کوین و کارل آشنا شدند و به این ترتیب یک گروه تشکیل دادند. اما آنها خبر نداشتند که کنجکاوی بیش از حد می‌تواند برایشان ایجاد دردسر کند. آنها با شجاعت تمام به اعماق جنگل رفتند، بدون اینکه برای پیدا کردن راه بازگشت برای خود نشانه‌ای بگذارند و همین باعث شد تا راهشان را گم کنند و فقط در جنگل دور خود بچرخند. کم‌کم آب و آذوقه‌ای که همراه آورده بودند، تمام شد و آنها مجبور شدند برای سیر کردن شکم خود، شکار کنند و چون هیچ‌کدام شکارچی ماهری نبودند، تنها می‌توانستند میمون‌ها را شکار کنند. پس از چند روز سرگردانی آنها بالاخره رودخانه آمازون را پیدا کردند و چون می‌دانستند این رودخانه از شهرهای زیادی می‌گذرد، به فکر ساختن بلمی برای رد شدن از رودخانه افتادند. یوسی در ادامه داستان خود می‌گوید: «می‌دانستیم که این کار ریسک بزرگی است اما برای رهایی از این مخمصه، مجبور به پذیرفتن این ریسک بودیم. پشه‌های وحشتی تمام بدنمان را گزیده بودند و به خاطر خوردن گوشت میمون بیمار شده بودیم. کوین بسیار بیمار بود و ما احتمال می‌دادیم مالاریا گرفته باشد. این بلم آخرین امید ما برای بازگشت بود. می‌دانستیم خطرات بسیاری در مسیر رودخانه خواهیم داشت که از جمله آنها آبشارهای فراوان و پرخطر رودخانه آمازون و حیواناتی بود که در این رودخانه زندگی می‌کردند.»
اما این بلم فکر خوبی برای نجات نبود و به خاطر نداشتن امکانات کامل برای ساخت بلم، آنها نتوانسته بودند آن را محکم بسازند. قایق تنها پس از 15 الی 20 دقیقه حرکت در رودخانه شکسته شد دو آنها داخل آب افتادند. عمق رودخانه آنقدر زیاد بود که به زحمت و با کمک تکه چوب‌های قایق، تنها سر خود را بیرون از آب نگه داشته بودند تا بتوانند نفس بکشند. آنها تمام مسیر را با جریان آب طی کرده و تقریباً با تمام موانعی که در راه بود، برخورد کردند تا اینکه بالاخره زخمی و سرگردان به ساحل رسیدند ولی به خاطر تشنگی و صدمات شدید تا ساعت‌ها از هوش رفته بودند.
این چهار نفر تازه به هوش آمده و برای خود آتشی روشن کرده بودند و فکر می‌کردند بالاخره همه‌چیز تمام شده و نجات یافته‌اند که ناگهان یک یوزپلنگ را در مقابل خود دیدند اما این بار بخت با آنها یار بود زیرا یوزپلنگ گرسنه نبوده و مارکوس توانست با استفاده از یک تکه آتش او را ترسانده و فراری دهد. آنها شب و روز به مسیر خود ادامه دادند ولی گویا مشکلات دست‌بردار نبودند. این بار کارل ناگهان در یک باتلاق افتاد و با هر حرکت، بیشتر در آن فرو می‌رفت. یوسی و مارکوس برای بیرون کشیدن کارل بسیار تلاش کردند اما بی‌نتیجه بود و او در باتلاق غرب شد. مارکوس، کوین و یوسی به راه خود بدون کارل ادامه دادند. آنها بسیار خسته و بیمار بودند و تنها پوست و استخوانشان باقی مانده بود. درست زمانی که آنها دیگر هیچ امیدی به زنده ماندن نداشتند، با یک قبیله سرخ‌پوست برخورد کردند. مارکوس در مورد این قبیله می‌گوید: «در ابتدا ما از این قبیله ترسیدیم و فرار کردیم زیرا فکر می‌کردیم آنها ما را خواهند کشت اما افراد این قبیله تنها قصد کمک داشتند. آنها زخم‌های ما را مداوا کردند و به ما غذا دادند و ما دوباره به مسیر خود ادامه دادیم.»
در میانه راه مارکوس، یوسی و کوین را گم کرد و دیگر موفق به پیدا کردن آنها نشد. یوسی و کوین از راهی که افراد قبیله نشان داده بودند، به سن‌خوزه رسیدند اما مارکوس هیچ‌گاه پیدا نشد و حتی تیم تحقیق نیز هیچ ردی از او پیدا نکردند. اکنون یوسی و کوین دوستان بسیار صمیمی هستند و از این سفر به عنوان وحشتناک‌ترین و عجیب‌ترین تجربه زندگی خود یاد می‌کنند.

 شنا در خطرناکترین رودخانه دنیا
با اینکه رودخانه آمازون بسیار خطرناک و مرگ‌آور به نظر می‌رسد، اما برای برخی از افراد تنها یک سرگرمی بوده و می‌تواند آنها را به آرزوهایشان برساند. از جمله اشخاصی که برای زنده نگه‌داشتن نام خود، دل به دریا زده و تمام خطرات این مسیر دشوار را به جان خرید، مارتین استلر است که تصمیم گرفت کاری را انجام دهد که تا به حال هیچ‌کس جرأت انجام آن را نداشته است و آن شنا در طول رودخانه آمازون بود. مارتین تصمیم خود را گرفته بود؛ حتی اگر در این راه جانش را از دست می‌داد.
در سال 2007 مارتین، 5268 کیلومتر را در عرض 66 در رودخانه مخوف آمازون شنا کرد. او این مسیر را از رشته‌کوه‌های آند در پرو آغاز کرد و در سواحل آتلانیتک در برزیل به اتمام رساند. میلیون‌ها بیننده از طریق دوربین‌های نصب شده در مسیر، مارتین را همراهی می‌کردند.
بعدها کتابی از تجربیات مارتین به چاپ رسید که تمام سفرهای او را شامل می‌شد مارتین استلر تا به حال موفق شده است چهار رکورد در کتاب رکوردهای گینس ثبت کند. او در یکی از رکوردهایش در سال 1997 طول بین آفریقا و اروپا را شنا کرده بود و همچنین شنا در رود دانوب در سال 2000 و شنا در رود می‌سی‌سی‌پی در سال 2002 از دیگر رکوردهای مارتین است.
اتفاقات غیرطبیعی
با اینکه جنگل‌ها و رودخانه آمازون سرشار از زیبایی است اما در آنجا باید منتظر هرگونه رخداد شگفت‌‌انگیزی بود. در 9 نوامبر سال 1989 یک کشتی مسافرتی کوچک با 25 مسافر و خدمه از رودخانه آمازون می‌گذشتند که ناگهان حفره‌ای عجیب و ترسناک درست در مقابل آنها و در آب‌های رودخانه ایجاد شد اما وقتی که کشتی رفته‌رفته دچار این گرداب می‌شد، ناخدای کشتی که سال‌های سال عمر خود را در این راه گذرانده بود، توانست کشتی را از غرق شدن نجات دهد ولی 2 نفر از مسافران درون آب افتاده و جان خود را از دست دادند و همچنین 10 نفر دیگر به شدت زخمی شدند.
این اتفاق تا به حال بارها در این قسمت رودخانه رخ داده و جان بسیاری را گرفته است اما هنوز هیچ دلیل علمی‌ای برای این پدیده وجود ندارد، زیرا همیشه این حفره در این قسمت وجود ندارد و فقط گاهی به وجود می‌آید.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در جنگل‌های آمازون به وقوع پیوست گم شدن یک هواپیمای کوچکی نظامی با 9 سرنشین بود. در سوم اکتبر سال 2009، این هواپیما که در حال عبور از بالای جنگل‌های آمازون بود، دچار توفان‌های شدید این منطقه شده و کنترلش را از دست داده و در نهایت سقوط کرد، اما 7 سرنشین هواپیما هیچگاه پیدا نشدند و تنها 2 نفر از آنان توانسته بودند از طریق شنا از آب‌های رودخانه آمازون خود را به شهرهای اطراف برسانند اما گفتند که از سرنوشت همراهانشان هیچ اطلاعی ندارند و چون از پیدا شدن آنها ناامید شده بودند فقط جان خود را نجات دادند.
اشکال عجیب در آمازون
در عکس‌های هوایی که از اطراف جنگل‌های آمازون گرفته شده است، اشکال عجیبی دیده شده است که در چمن زمین‌های پهناور اطراف جنگل به وجود آمده است. از سال 1999 تا به حال هر بار که از این منطقه عکسبرداری شده است، طرح به وجود آمده با دفعه قبل متفاوت بوده است؛ به طوری که در بین این سال‌ها بیش از 200 شکل مختلف ثبت شده است که در محدوده‌ای در حدود 250 کیلومتر به وجود آمده است. نکته جالب توجه در مورد این اشکال، این است که ممکن است یک روز آنها دیده شوند و روز بعد وجود نداشته باشند. مردم بومی آن منطقه اعتقاد دارند این اشکال توسط فضایی‌ها به وجود می‌آید و در زمان حضور فضایی‌ها در اطراف آمازون، هرکس به این منطقه بیاید به دست آنها اسیر یا کشته خواهد شد. این اشکال با خم کردن چمن‌های اطراف به وجود آمده‌اند و تا به حال هیچ دلیل علمی برای پیدایش آنها به دست نیامده است.
دنیس اسچان، عضو هیأت علمی دانشگاه فدرال برزیل در این باره می‌گوید: «تقریبا در هر هفته یک شکل عجیب در این منطقه دیده می‌شود که دلیل به وجود آمدن آنها اثبات شنده است، بعضی از این اشکال دایره‌ای و برخی دیگر مربع یا مستطیل و برخی حتی چندضلعی هستند. توفان‌های شدیدی که در اینجا رخ می‌دهد، می‌تواند یکی از فرضیه‌های پیدایش این اشکال باشد.» مکان‌هایی که این اشکال در آنجا بیشتر دیده شده‌اند، شمال بولیوی و غرب برزیل بوده است. عرض بیشتر این اشکال تا 11 متر و عمق آنها تا دو متر است و مناطقی که این اشکال در آنجا دیده شده‌اند از 90 تا 300 متر مساحت دارد. به هر حال این نیز یکی دیگر از عجایب آمازون است.
حیوانات عجیب آمازون
در جنگل‌های وسیع آمازون به طور تقریبی 1294 نوع پرنده، 378 خزنده، 427 نوع دوزیست و 3 هزار نوع ماهی زندگی می‌کنند که اغلب این حیوانات شکارچیان بسیار ماهری هستند و جان سالم به در بردن از دستشان تقریباً غیرممکن است.
دلفین صورتی که به زبان محلی بوتو نامیده می‌شود، یکی از نادرترین دلفین‌ها در سراسر دنیاست که در میان آب‌های رودخانه پهناور آمازون زندگی می‌کند. این دلفین می‌تواند تا 15 دقیقه روی آب بماند ولی به طور کلی این دلفین‌ها معمولاً زیر آب هستند و تنها برای نفس کشیدن روی آب می‌آیند. همچنین با وجود شباهتی که با دلفین‌های خاکستری دارند از نظر اندازه از آنها کوچک‌تر هستند و همین دلیل باعث شده تا بتوانند به راحتی در آب‌های رودخانه شنا کنند؛ وزن آنها به 90 کیلوگرم می‌رسد. دلفین‌های صورتی قادر هستند در آب به صورت درجا 180 درجه بچرخند.
رنگ این نوع دلفین به خاطر آبی که در ان زندگی می‌کند و غذایی که می‌خورد صورتی است، اما عجیب‌ترین حیوانی که در جنگل‌های آمازون به چشم می‌خورد، ماناتی یا همان گاو دریایی است که می‌تواند نیم‌ تن وزن داشته باشد و قدش به 3 متر هم برسد. همچنین مارهای آناکوندا که بزرگترین گونه مار در سراسر دنیا هستند نیز در این جنگل‌ها زندگی می‌کنند و بیشتر آنها تا 10 متر طول دارند. آناکوندا هیولای دریاچه نیز نامیده می‌شود. این مار برخلاف پیتون سمی نیست و با پیچیدن دور شکار او را از پا در می‌آورد. تا به حال بسیاری از مردم منطقه، به خصوص بومیان توسط مارهای آناکوندا و پیتون‌های جنگل‌های آمازون بلعیده شده‌اند.
چندی پیش یک پسر بچه 8 ساله که ساکن دهکده‌های اطراف آمازون بود توسط یک آناکوندا بلعیده شد و چند روز بعد تنها کلاه و کفش او توسط دوستانش که به خاطر باران به زیر یک درخت پناه برده بودند پیدا شد. آراپایما یکی دیر از حیوانات عجیب آمازون است که با 4 متر طول و 200 کیلوگرم وزن از بزرگ‌ترین ماهی‌های آب شیرین است، همچنین وحشی‌ترین ماهی‌های دنیا مانند پیرانا نیز در این جنگل‌ها زندگی می‌کنند.

منبع: همشهری سر نخ


جمعه 89 آذر 12 , ساعت 6:54 عصر

   
   

 

   دیده عا لم حسین تک مرد میدان گور میوب 

بیر بیله ازاده رهبر چشم دوران گورمیوب

ویردی الله کا ئناته جلوه اون دورت نوریدن

افضل ایتدی اولارین قدرین ملکدن حوریدن

پنج تن بزمی حسین حسنیله دولدی شوریدن

باشدی زهرا اوغلونون کربو بلاسی طوریدن

حیف او طوری حضرت موسی بن عمران گورمیب

دوره گردم من محبت باغینون سیاحیم

معنویت بزمینون پروانه مصباحیم

گوز یاشیم لشگلر اورکلر ملکینین فتاحیم

مدعی چوغ طعنه ورما من حسیم مداحیم

بیر گلوم وار که گلدن هیچ گلستان گورمیوب

گزسه عیسی گویلری بیر بیر الده گون بیر الده آی

کل عالمده تاپا بلمز بیزیم مولایه تای

دورسا بیر صفده گوزللر سن حسینی باشدا سای

ویردی الله سوم شهبا اونی زهرایه پای

نه بشر مثلین اونون حوری و غلامان گورمیوب

روز محشرکه اولار مردم بهشته مشتری

جمع اولار دور حسینه بیر محبت لشگری

حوری لر سسلر گلون گیتمز حسین عاشقلری

((قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری))

مقتدر شاهدا بو شخصیتده سلطان گورمیوب

نقل ایدور زینب که عمرنده بابام شیر خدا

ئوز آدیلا سسلنردی اهلبیتن جا به جا

لیک گوردور قجا حسین قارداشیمی اول با وفا

احتراما یا اباعبدالله ایلردی ندا

آفرینش چرغی بیله ماه تابان گورمیوب

اولدی ابراهیمه نازل اود یانندا جبرئیل

هر سوزون اولسا دیدی خدمتگزارم یا خلیل

گیت دیدی کیم پنج تن حقین تانور اولماز ذلیل

منجنیق اوستونده سسلندی حسین جان الدخیل

دوندی اود گلزاره جانی صدمه اودان گورمیوب

بونه سوزدور که بیورموش حضرت خیر الانام

قانیمیز بیردی حسین مندندی منده اونلانام

گلمسیدی فدیه اسماعیلیدن قالمازدی نام

او دیری قالدی حسین گلسین وجوده والسلام

پس حدیث مصطفی کاملدی نقصان گورمیوب

بو حسین کیمدی که دوشمز پاک دللرن آدی

آدینی ذکر ایلدوقجا آغزیمون آرتار دادی

قنداقی عرشه گیدوبدی گور مقامی هاردادی

باشینون دسمالینی جبریل گویدن آسلادی

خلقتندن بیله تزئین عرش رحمان گورمیوب

قاره سین سویماز حسین دیوانه سی گر جان چیخا

سینیه اله ورار تا دوشلرندن چخا

آغلادی شیعه گرک یردن گویه افغان چخا

قویما عاشورا غدیر خم کیمی یادان چخا

مدعی آزاده لردن نقص پیمان گورمیوب

وای اگر قول نبی آویزه گوش اولماسون

بو حسین عشقی گرک دللرده خاموش اولما سون

ایلیون همت که عاشورا فراموش اولما سون

رو سیه دور ایلده هر کیم سیه پوش اولما سون

عشقین اعجازین او بیچاره کما کان گورمیوب

آند اولا ویرانه ده زینب دوتان ماتملره

آند اولا دین دوره سینده حصن مستحکملره

آند اولا ارواح طیب سیر ایدن عالملره

قویماروخ بیگانه چپ باخسون قرا پرچملره

عشق دریا سین هله دشمن خروشان گورمیوب

ای سوزی بیر عمراولان یا لیتنا کنا معک

بعد دفنون قبریون اوسته گلر بیر جوت ملک

سسلنلر ای حسینون عاشقی دور یاتما تک

وحشته دوشمه سنه مولا ئوزی ایلر کمک

هیچ حسینچی تپراق آلتیندا رنج و حرمان گورمیوب

قلبیمیزدن یا حسین بو عاشقی الله آلماسون

تاپشور عباسه عزاداری نظردن سالماسون

تذکره گوندر اورکلرده بو حسرت قالماسون

کربلا شوقیله مرغ جان نجه پر چالماسون

قبریوی چوخداندی بو جمع پریشان گورمیوب

هر بلا گلدی یولوندا جانه آلدوخ یا حسین

باتدی عاششقلر قانا بیز دالا قالدوخ یا حسین

عمر و موز گیچدی نظر یولارا سالدوخ یاحسین

سن آنان جانی داخی بسدی قوجالدوخ یا حسین

بوحالا دوشمز اوکس که داغ هجران گورمیوب

سوز یازوب گیچدیم بو سری واقف مطلب بلر

صبح صادقده نلر وار زنده دار شب بلر

سوز هجرانی هر عاشق چکسه تاب وتب بلر

ای دلیم لال اول حسینون قدرینی زینب بیلر

غصه لی عمرنده زینب راحت جان گورمیوب

مقتله گلدی دیدی دیده مده قان یاش وار یاحسین

هار دا سان سس ور منه نه یارو یولداش وار یا حسین

دشمنیم کامه چاتوب هرالده بیر باش وار یل حسین

بلمزیدیم کربلاده بیر بیله داش وار یا حسین

داشلار آلتدا هیچ باجی قارداشین عریان گورمیوب

فکر یوی قارداش باجون باشدان بلورسن آتمادی

آی گجه باتدی فرات اوسته سیز یلتی باتمادی

من کشیک چکدیم الم عباسه نیلیم چاتمادی

هرنه یالواردیم ربابه صبح اولونجایاتمادی

هیچ آنامدا بیر بیله شام غریبان گورمیوب

وارحسین بیر شایعه سالمیش منی حالدان حالا

کوفده دشمن بیزی ممکندی زندانه سالا

نیلرم نازلی رقیه غملی محبسده قالا

منده ئولم قورخودان ئولسه او شیرین دل بالا

اوچ یاشی واردی هله عمرونده زندان گورمیوب

عادی نسوانه ((کلامی)) زینبی ایتمه قیاس

بو خانم اسلامی احیا ایتدی بی خوف و هراس

یاز ابوالفضلین باجیسی شمره ایتمز التماس

باشینی غارت آغارتدی تارومار اولدی اساس

دوشدی بیر گردابه که نوح ایله طوفان گورمیوب

شاعر:حاج ولی ا... کلامی زنجانی


جمعه 89 آذر 12 , ساعت 6:34 عصر

 آیا میدانستید که دانشمندان ثابت کرده‌اند که گل سرخ ترکیبی از بوی 40 نوع گل مختلف است؟

آیا میدانستید که اگر کلفتی تار عنکبوت به اندازه مغز یک مداد به هم تنیده می‌شد می‌توانست یک هواپیمای بویینگ سنگین وزن را تحمل کند؟

آیا میدانستید که این حقیقت دارد که فیل از موش می‌ترسد؟

آیا میدانستید که شلوغ‌ترین مکان دنیا، کندوی زنبور عسل است؟

آیا میدانستید که در حال حاضر شش میلیون اختراع در جهان وجود دارد که ادیسون با 1094 اختراع رکورد دار است؟

آیا میدانستید که اگر تمام کرات منظومه شمسی را با هم جمع کنیم و سپس آن را دو برابر کنیم باز هم به اندازه وسعت کره مشتری نمی‌شود؟

آیا میدانستید که وسعت کره ماه به اندازه قاره استرالیاست؟

آیا میدانستید که ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا می‌خورند؟

آیا میدانستید که هر چشم مگس از 10 هزار عدسی تشکیل شده است؟

آیا میدانستید که طبیعت سیاره اورانوس بر خلاف زمین است یعنی دو قطبش گرم و قسمت‌های استوایی آن بسیار سرد است؟

آیا میدانستید که سوسک‌ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند آنها می‌توانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند؟

آیا میدانستید که جنین انسان بعد از 17 هفته می تواند خواب هم ببیند؟

آیا میدانستید که گربه و سگ پنج نوع گروه خونی دارند در حالیکه انسان چهار نوع گروه خون دارد؟

آیا میدانستید که هزار و 300 کره زمین در سیاره مشتری جای می‌گیرد؟

آیا میدانستید که در شیلی صحرایی وجود دارد که هزاران سال در آن باران نباریده؟

آیا میدانستید که خرگوش و طوطی تنها حیواناتی‌اند که بدون برگشتن به عقب پشت سر خود را می‌بینند؟

آیا میدانستید که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست؟

آیا میدانستید که شبکه چشم انسان 135 میلیون سلول دارد که مسئولیت تشخیص رنگها را بر عهده دارند؟

آیا میدانستید که بدن انسان 50 هزار کیلومتر رشته عصبی دارد؟

آیا میدانستید که انسان، تنها موجودی است که می‌تواند به پشت بخوابد؟

آیا میدانستید که چشم سالم انسان می‌تواند 10میلیون رنگ مختلف را ببیند و از هم دیگر جدا نماید؟

آیا میدانستید که نیروی جاذبه ماه می‌تواند باعث زمین لرزه شود؟

آیا میدانستید که شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیا است؟

آیا میدانستید که لاشخورها قادر به دیدن یک موش کوچک از ارتفاع چهار کیلومتری هستند؟

آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از هزار لهجه سخن می‌گویند؟

آیا میدانستید که مصرف زغال‌اخته از تنگی عروق خون جلوگیری می‌کند؟

آیا میدانستید که خورشید در مدار کهکشان شیری با سرعت 900 هزار کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند؟

آیا میدانستید که فقط قورباغه‌های نر قور قور می‌کنند؟

آیا میدانستید که خرس با تمام سنگینی خود می‌تواند با سرعت 50 کیلومتر در ساعت بدود؟

آیا میدانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند؟

آیا میدانستید که یک قطره لیکور عقرب را دیوانه می‌کند و عقرب خودش را نیش می‌زند و می‌کشد؟

آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می‌توان به جای پلاسمای خون استفاده کرد؟

آیا میدانستید که درخت بلوط تا قبل از پنجاه سالگی میوه نمی‌دهد؟

آیا میدانستید که نوعی عنکبوت می‌تواند 300 برابر وزنش را بلند کند؟

آیا میدانستید که خورشید کوچکترین ستاره دنیا است؟

آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه می‌کنید صحنه هشت دقیقه قبل از آن را مشاهده می‌کنید؟

آیا میدانستید که گرانترین کفش دنیا یک میلیارد و 700 میلیون تومان است؟

آیا میدانستید که فاصله بین مچ دست تا آرنج برابر با طول کف پا است؟

آیا میدانستید که مورچه‌ها هم شمردن بلد هستند و قدم‌هایشان را برای مسیر یابی می‌شمارند؟

آیا میدانستید که ناخن انگشت میانی سریعتر از دیگر انگشتها رشد می‌کند؟

آیا میدانستید که اسکنر 50 سال پیش اختراع شده است؟

آیا میدانستید که ستاره دریایی فاقد مغز است؟

آیا میدانستید که مروارید درون سرکه ذوب می‌شود؟

آیا میدانستید 80 درصد موجودات دنیا را حشرات تشکیل داده‌اند؟

آیا میدانستید که تنها حیوانی که نمی‌تواند شنا کند، شتر است؟

آیا میدانستید که روباه همه چیز را خاکستری می‌بیند؟

آیا میدانستید که گربه قادر نیست مزه شیرین را تشخیص دهد؟

آیا میدانستید که یک گرم سم مار کبری می تواند 150 نفر را بکشد؟

جمعه 89 آذر 12 , ساعت 11:12 صبح
 

12 آذرماه سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است.

به این مناسبت اسامی نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی را منتشر می کند.

    سید کاظم اکرمی 

  سید محمود طالقانی

میرزا محمد علی انگجی 

  میرزا محمد انواری 

  علی محمد عرب

عبدالکریم موسوی اردبیلی 

سید حسن آیت 

  حسن عضدی 

  محمد جواد باهنر 

  ابوالحسن بنی صدر 

هادی باریک بین 

محمد حسینی بهشتی

  محمد تقی بشارت 

سرگن بیت اوشانا کوگ تپه/ نماینده اقلیت ارمنی 

عزیز دانش راد/ نماینده اقلیت کلیمی 

سید عبد الحسین دستغیب 

جعفر اشراقی

میرزا علی فلسفی تنکابنی 

  جلال الدین فارسی 

جواد فاتحی 

محمد فوزی 

علی قائمی امیری 

 سید موسی موسوی قهدریجانی 

  سید علی اکبر قرشی 

علی گلزاده غفوری 

منیره گرجی فرد 

  مرتضی حائری یزدی 

عبدالرحمن حیدری 

  محمد جواد حجتی کرمانی 

  سید منیر الدین حسینی الهاشمی 

  عبد الله جوادی آملی 

  سید محمد علی موسوی جزایری 

  محمد کرمی 

سید جعفر کریمی دیو کلاهی 

حسین خادمی

هرای خالاتیان/ نماینده اقلیت ارمنی 

سید محمد خامنه ای

  ابوالقاسم خزعلی 

  سید حسن طاهری خرم آبادی 

سید محمد کیاوش 

میر اسد الله مدنی دهخوارقانی 

ناصر مکارم شیرازی

علی اکبر مشکینی

رحمت الله مقدم مراغه 

عبد العزیز ملازاده 

 حسینعلی منتظری نجف آبادی 

حمید الله میرمرادزهی 

سید محمد حسن نبوی 

سید احمد نور بخش 

سید اکبر پرورش 

 محمد مهدی ربانی املشی

عبدالرحیم ربانی شیرازی

   حسینعلی رحمانی 

  محمد رشیدیان 

  محمود روحانی 

  محمد صدوقی 

لطف الله صافی 

  عزت الله سحابی 

  رستم شهزادی/ نماینده اقلیت زرتشتی 

  عباس شیبانی 

  ابوالحسن شیرازی (مقدسی شیرازی) 

جعفر سبحانی

  سید محمد باقر طباطبائی سلطانی 

میر ابوالفضل موسوی تبریزی (سید ریحانی) 

حبیب الله طاهری 

  جلال طاهری اصفهانی 

میرزا جواد حاجی ترخانی تهرانی 

علی مراد تهرانی 

محمد یزدی 

 عبدالکریم هاشمی نژاد 

  سید اسماعیل موسوی زنجانی 

سید عبد الله ضیائی نیا 


پنج شنبه 89 آذر 11 , ساعت 4:5 عصر


1. پیش از ظهور

بخشی از تحولات و اتفاقاتی که در عربستان رخ می‌دهد، ناشی از حوادث اجتماعی و طبیعی داخلی است و بخشی متأثر از حملات و هجوم بیگانگان، به ویژه سفیانی است که مجموعاً شرایط ملتهب و کاملاً بی‌ثباتی را در عربستان به وجود می‌آورند و این دیار را مهیای ظهور امام عصر(ع) می‌کنند.

1ـ 1. تحولات داخلی عربستان: روایات منابع شیعه و سنی در مورد طلیعه ظهور حضرت مهدی(ع) در حجاز، بر پیدایش خلأ سیاسی و کشمکش بین قبائل بر سر فرمانروایی همداستانند. این حادثه در پی مرگ پادشاه یا خلیفه‌ای رخ می‌دهد که با مردن او گشایش و توسعه در امور به وجود می‌آید. نام وی در برخی روایات، "عبدالله " ذکر شده است. بعضی از روایات مرگ او را در روز عرفه تعیین می‌کنند، که حوادثی پیاپی آن، در حجاز تا خروج سفیانی، ندای آسمانی، درخواست نیرو از سوریه از جانب حجاز و سرانجام ظهور حضرت مهدی(ع) به وقوع می‌پیوندد.1 از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) نقل شده است، که فرمود: "سه پرچم به مخالفت با یکدیگر برافراشته می‌شود؛ پرچمی در مغرب، پرچمی در عربستان و پرچمی در شام. فتنه و جنگ بین آنها یک سال طول می‌کشد "2 امام صادق(ع) در این زمینه می‌فرماید: "هرکس مرگ عبدالله را برای من تضمین کند، من ظهور قائم(ع) را برای او ضمانت می‌کنم "، سپس فرمود: "وقتی عبدالله درگذشت، مردم بعد از او با کسی برای حکومت توافق نمی‌کنند. و این اختلاف و درگیری به خواست خدا تا ظهور صاحب‌الامر(ع) ادامه می‌یابد و فرمانروایی‌های چند ساله پایان یافته و حکومت چند ماهه و چندین روزه فرا می‌رسد "، سؤال کردم: آیا این ماجرا به‌طول می‌انجامد؟ فرمود: "هرگز ".3 نیز فرمود: "زمانی‌که مردم در سرزمین عرفات در حال وقوف می‌باشند، سواری بر شتری سبک سیر به آنجا وارد می‌شود و مرگ خلیفه را خبر می‌دهد؛ با مرگ او فرج آل محمد(ص) و گشایش کار تمام مردم فرا می‌رسد ".4
          
                     
روایاتی که درگیری بر سر تاج و تخت در حجاز را بعد از کشته شدن این فرمانروا توصیف می‌کند فراوان است. اینک نمونه‌هایی از آن را یادآور می‌شویم. حضرت رضا(ع) فرمود: "از جمله نشانه‌های فرج، حادثه ای است که بین حرم مکه و مدینه رخ می‌دهد "، پرسیدم: آن حادثه چیست؟ فرمود: "تعصّب قبیله‌ای بین دو حرم به وجود می‌آید و فلانی از خاندان فلان، پانزده رئیس قبیله را به قتل می‌رساند ".5 احادیث شریف ما از آشوبی که در میان حاجیان طیّ مراسم حج رخ خواهد داد، خبر می‏دهند که در واقع دنباله اختلافات اهالی حجاز بر سر پادشاهی آن دیار است.

امام صادق(ع) فرمودند: "مردم با هم حج می‏کنند و وقوف در عرفاتشان را هم با همدیگر و بدون امام انجام می‏دهند. هنگامی که در منا هستند، فتنه سختی برمی‏خیزد و همه قبایل برهم می‏شورند. جمره عقبه از خون رنگین می‏شود. مردم وحشت‏زده گشته، به کعبه پناهنده می‏شوند ".6

از این حدیث می‏توان فهمید که مردم در آن زمان چندان روابط صمیمانه‏ای با هم ندارند که بلافاصله پس از انجام مناسک حج یا حتی پیش از اتمام آنها طیّ انجام "رمی جمرات در منا " که بخشی از مناسک حج است، دسته دسته شده و شورش‌ها شکل می‏گیرد. حاجیان غارت می‏شوند، اموالشان به تاراج می‏رود و خودشان هم کشته می‏شوند و پرده‏های نوامیس مردم دریده می‏شود.

سهل بن حوشب از رسول مکرم(ص) نقل کرده است که: "در ماه رمضان صدایی خواهد بود و در ماه شوال درگیری و در ذیقعده قبایل با هم به جنگ می‏پردازند و نشانه آن تاراج (در) حج است. جنگی در منا به پا می‏شود و کشتار زیادی طیّ آن رخ می‏دهد و چنان خونی به جریان می‏افتد که به جزیره (جمره) می‏رسد ".7 عبدالله بن سنان هم از امام صادق(ع) روایت کرده است: "مردم چنان دچار مرگ و کشتار می‏شوند که به حرم پناه می‏برند پس (از آن) منادی راست‌گویی ندا در می‏دهد که برای چه جنگ و کشتار به پا کرده‏اید؟ سرور شما فلانی است ".8

1ـ2. حمله اجانب و بیگانگان به عربستان: علاوه بر آشوب‌های داخلی، اتفاقی که تحولات عربستان را جدی‌تر می‌کند حمله بیگانگان است که در دو قالب سپاه خیر و شر به این کشور روانه می‌شوند. بخشی از سپاه سفیانی، پس از جنایاتی که از شام تا عراق انجام داده‌اند،9 به شبه جزیره عربستان و به خصوص شهر مدینه رو می‌کنند. در نسخه خطی "فتن " ابن حماد، از ابی قبیل نقل شده است که گفت: "سفیانی، سپاه خود را به مدینه، می‌فرستد و به آنها دستور می‌دهد، هر کس از بنی‌هاشم در آنجاست، حتی زنان باردار را بکشند! و این کشتار در برابر عملکرد شخصی‌هاشمی است که با یاران خود از مشرق خروج کرده است. سفیانی می‌گوید: تمام این بلاها و کشته شدن یاران من فقط از ناحیه بنی‌هاشم است. پس فرمان به کشتار آنان می‌دهد به طوری‌که دیگر کسی از آنها در مدینه شناخته نمی‌شود، آنان و حتی زنانشان سر به بیابان‌ها و کوه‌ها می‌گذراند و به سوی مکه می‌گریزند. چند روزی دست به کشتار آنها می‌زند سپس دست نگه می‌دارد و هر کس از آنان یافت شود وحشت زده است تا اینکه نهضت مهدی(ع) در مکه آشکار شود و هر کس که به آنجا آمده گرد آن حضرت جمع می‌شود ".10 هتّاکی سفیانی به مسجد النبی(ص) نیز کشیده می‌شود.11 امام صادق(ع) در جای دیگر فرمودند: "سفیانی لشکری را به مدینه گسیل می‏دارد که آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم می‏کنند و استران و چهارپایان آنها در مسجدالنبی(ص) مدفوع خود را می‏ریزند ".12

سپاه سفیانی به دنبال خبر ظهور امام عصر(ع) روانه مدینه شده بود و به دنبال ایشان می‌گشتند. در ادامه بیشتر به موضوع خواهیم پرداخت.

2. ظهور امام عصر(ع):

مهم‌ترین حادثه ای که در این ایام اتفاق می‌افتد ظهور امام عصر(ع) است.

2ـ 1. صیحه آسمانی و ظهور اصغر: ظهور امام(ع) با صیحه آسمانی جناب جبرئیل، فرشته آسمانی در بامدادان بیست و سوم ماه مبارک آغاز شده و عده‌ای محدود از یاران و اطرافیان حضرت از این موضوع با خبر می‌شوند و نام و یاد ایشان بر زبان‌ها جاری شده، مردم از این موضوع با هم به گفت‌و‌گو می‌پردازند. درباره مکان و مسکن امام عصر(ع) در این روزها، روایات سخنی نگفته‌اند اما با توجه به آنکه پس از اطلاع سفیانی از اینکه ایشان در مدینه هستند و به این شهر حمله‌ور می‌شوند، می‌توان گفت: این روزها امام(ع) در مدینه‌اند و به برقراری رابطه و مذاکره با اطرافیان و آشنایان می‌پردازند و پرده حجاب را از رخسار خویش و چشم دیگران برداشته‌اند.

به تصریح برخی از محققان، در شرایطی که به سر می‌بریم، پرونده کاملی از امام عصر(ع) نزد سیستم‌های اطلاعاتی جهان وجود دارد.13 با توجه به روایاتی که بیان کننده شباهت آن حضرت(ع) به رسول خدا(ص) هستند14و اوصافی که به زیبایی و دقت درباره این دو معصوم(ع) در روایات بیان شده است15 می‌توان تصویری دقیق از امام عصر(ع) را ترسیم نمود و به دنبال ایشان به جست‌وجو پرداخت.

2ـ 2. وهابیت و تشیع: نکته بسیار مهمی که پس از ظهور اصغر امام عصر(ع) از روایات می‌توان برداشت نمود، موضوع تقابل جهانی و گفتمانی تشیع و و‌هابیت است. محتوای صیحه آسمانی و جهانی جناب جبرئیل در بامدادان ظهور، به دفاع از امام عصر(ع) و تشیع و همچنین ندای ابلیس در شامگاه همان روز در دفاع از سفیانی و جریان مشابه وهابیت، می‌تواند این احتمال را به طور جدی به ذهن متبادر می‌کند که در آن هنگام جریان‌های مختلف فکری شرق و غرب جایگاه چندانی نزد مردم جهان نخواهند داشت و اذهان عمومی مردم به اسلام و دو گرایش غالب شیعی و وهابی معطوف خواهد بود.

ابوحمزه می‏گوید: از امام باقر(ع) پرسیدم: آیا شورش سفیانی از علایم حتمی ظهور است؟ حضرت فرمودند: "آری، ندا هم حتمی است... از حضرت پرسیدم: این ندا چگونه خواهد بود؟ فرمودند: "یک منادی اول روز ندا می‏دهد که حق با آل علی(ع) و شیعیان اوست و در انتهای روز شیطان ندا می‏دهد که حق با عثمان و شیعیان اوست و در این زمان یاوه‏گویان (باطل‏گرایان) دچار تردید می‏شوند ".16

2ـ3. شهادت نفس زکیه اول و خروج امام از مدینه: از روایات چنین بر می‌آید که حکومت رو به زوال حجاز در تعقیب بنی‌هاشم و پیروانشان در حجاز و به ویژه در مدینه، دست به تلاش و کوشش می‌زند و جوانی را که به عنوان نفس زکیه می‌باشد تنها به جرم اینکه نامش "محمد بن حسن " است و حضرت مهدی(ع) نزد مردم به این نام مشهور است، می‌کشد یا بدین جهت که وی از مؤمنان شایسته‌ای است که با حضرت مهدی(ع) ارتباط دارد: "سپاه سفیانی، مردی را که نامش محمد و خواهرش فاطمه است، تنها به دلیل اینکه نام او محمد و نام پدرش حسن است به قتل می‌رساند "!

در چنین موقعیتی بحرانی، امام مهدی ـ روحی فداه ـ مانند حضرت موسی(ع) بیمناک و نگران از مدینه خارج می‌شود و طبق روایات رسیده، یکی از یارانش آن حضرت را همراهی می‌کند که نام او در روایتی "منصور " و در روایتی دیگر "منتصر " آمده است. روایتی نیز می‌گوید: "حضرت مهدی(ع) با میراث رسول الله، در حالی‌که شمشیر او را در دست و زره وی را بر تن و پرچم در دست دیگر و عمامه پیامبر را بر سر و ردای او را در بردارد، از مدینه خارج می‌گردد ".17

2ـ4. ظهور اکبر و قیام
الف ـ ورود امام(ع) به مکه: امام(ع) پس از خروج از مدینه به مکه وارد می‌شوند. مفضل بن عمر در روایت طولانی، از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمود: "سوگند به خدا ای مفضل، گویا اکنون او ـ حضرت مهدی(ع) ـ را می‌بینیم که وارد مکه می‌شود، در حالی‌که عمامه‌ای زرد فام بر سر نهاده، کفش مخصوص پیامبر(ص) را پوشیده، چوبدستی او را در دست گرفته و چندین بزغاله لاغر را پیشاپیش خود می‌برد تا آنها را به خانه خدا می‌رساند، اما هیچ‌کس او را در آنجا نمی‌شناسد ".18 سند این روایت ضعیف است، مگر اینکه بسیج شدن تجهیزات و عوامل دشمنان جهت جستجوی آن حضرت و در حالت اختفا و پنهانی به سربردن وی، که شباهت به غیبت صغرا و پنهانی آن دارد، بتواند دلالت این روایت و مانند آن را جبران کند.19 در جایی دیگر آمده: "وقتی بازار تجارت کساد، راه‌ها ناامن و فتنه‌ها زیاد شود، هفت تن از علمای مناطق مختلف که با هر یک از آنان بیش از سیصد و اندی نفر، دست بیعت داده‌اند، بدون قرار قبلی رهسپار مکه می‌شوند و در آنجا یکدیگر را ملاقات کرده، از هم می‌پرسند: انگیزه آمدن شما به مکه چیست؟ می‌گویند: به جست‌وجوی این مرد آمدیم که امید است این فتنه‌ها به دست با کفایت او آرام گیرد و خداوند قسطنطنیه را به دست او آزاد نماید، ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و ویژگی‌هایش می‌شناسیم. این هفت دانشمند بر سر این گفته با یکدیگر توافق می‌کنند و به جستجوی آن حضرت در مکه می‌پردازند. (او را دیده) از او می‌پرسند: آیا شما فلانی پسر فلان هستی؟ می‌گوید: "نه، بلکه من مردی از انصار هستم " تا آنکه از آنها جدا می‌شود. اوصاف او را برای اهل اطلاع برمی‌شمرند و می‌گویند: او همان دوست و محبوب شماست که در جستجویش هستید و اکنون رهسپار مدینه گشته است، در پی او به مدینه می‌روند ولی او به مکه باز می‌گردد، به دنبال او به مکه می‌آیند و او را در مکه می‌یابند و می‌پرسند: شما فلانی فرزند فلان هستی و مادر تو فلانی دختر فلان است و درباره شما این نشانه‌ها آمده است و شما را یک بار از دست دادیم، اکنون دست‌تان را بدهید تا با شما بیعت کنیم. می‌گوید: "من صاحب الأمر شما نیستم، من فلانی فرزند فلان انصاری هستم با ما بیایید تا شما را به دوست و محبوبتان راهنمایی کنم "، آنگاه از ایشان جدا می‌شود و آنها او را در مدینه می‌جویند ولی او بر عکس خواسته آنها به مکه رفته است. از این رو به مکه می‌آیند و حضرت را در کنار رکن می‌یابند و می‌گویند: گناه ما و خون‌های ما به گردن توست اگر دستت را ندهی که با تو بیعت کنیم، زیرا ارتش سفیانی در تعقیب ماست و مردی حرام زاده بر آنها فرمانروایی دارد، آنگاه حضرت بین رکن و مقام می‌نشیند و دست خود را جهت بیعت به آنان می‌دهد و با وی بیعت می‌کنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم می‌افکند و با گروهی که شیران روز و زاهدان شب اند به حرکت خود ادامه می‌دهد ".20

ب ـ شهادت نفس زکیه (دوم): طبق روایات و وضع اجتماعی و روند آن، هنگام ظهور حضرت مهدی(ع) نیروهای فعال و مؤثری بدین ترتیب در مکه وجود دارد:

1. حکومت حجاز؛ با وجود ضعفی که دارد نیروهای خود را جهت رویاروئی با ظهور احتمالی آن حضرت بسیج می‌کند، ظهوری که مسلمانان چشم انتظار آن از مکه هستند و فعالیت‌های خود را بدین جهت در موسم حج افزایش می‌دهند.

2. شبکه‌های امنیتی ابر قدرت‌ها؛ که در راستای تأیید و پشتیبانی از حکومت حجاز و نیروهای سفیانی فعالیت می‌کنند یا به صورت مستقل اوضاع حجاز، به ویژه مکه را مراقب‌اند.

3. نیروهای امنیتی سفیانی؛ که در تعقیب فراریان مدینه از چنگال حکومت وی می‌باشد و پیوسته اوضاع را جهت ورود لشکر سفیانی در موقعیت مناسب، زیر نظر داشته تا هرگونه قیام و نهضت امام مهدی(ع) را از ناحیه مکه، سرکوب نماید.

در برابر این تحرکات مخالف، ناگزیر یمنی‌ها در مکه و حجاز دارای نقش خواهند بود، به ویژه از آن رو که حکومت زمینه ساز آنها، چند ماه قبل از ظهور تأسیس می‌شود، همچنان‌که یاران ایرانی امام(ع) نیز در مکه حاضر می‌شوند، بلکه حضرت دارای یارانی از خود مردم حجاز و مکه و حتی بین نیروهای رژیم حجاز می‌باشد.

در چنین فضای موافق و مخالف، امام مهدی ـ ارواحناه فداه ـ برنامه نهضت خویش را از حرم شریف اعلان نموده، بر مکه استیلا پیدا می‌کند. البته طبیعی است که روایات، جزئیات این برنامه را مشروحاً بیان نمی‌کند، مگر آن مقدار که در پیروزی انقلاب مقدس، سودمند و مؤثر است یا لااقل ضرر و زیانی به بار نیاورد.

بارزترین حادثه‌ای که روایات آن را بیان می‌کند، این است که حضرت مهدی(ع) در 24 یا 23 ذیحجه یعنی پانزده شب پیش از ظهور خویش جوانی از یاران و خویشان را جهت ایراد بیانیه خود به سوی اهل مکه اعزام می‌دارد، اما طولی نمی‌کشد بعد از نماز در حالی که پیام حضرت مهدی(ع) یا فرازهایی از آن را برای مردم خوانده، دشمنان به او حمله‌ور شده و به طرز وحشیانه‌ای وی را در داخل مسجد الحرام بین رکن و مقام به قتل می‌رسانند و این شهادت فجیع در آسمان و زمین اثر می‌گذارد.

این واقعه حرکتی آزمایشی است که فایده‌های بسیاری را در بر دارد از جمله چهره درنده خوئی حکّام حجاز و نیروهای کافر حامی وی را برای مسلمانان آشکار می‌سازد و نیز این حادثه تلخ، زمینه را برای نهضت حضرت مهدی(ع) که بیش از دو هفته بعد از آن حادثه طول نخواهد کشید فراهم می‌سازد و در اثر این جنایت وحشیانه و شتاب‌زده، پشیمانی و ضعف بر تمام تشکیلات حکومتی آن سامان، سایه می‌افکند.

خبرهای مربوط به شهادت این جوان نیک سرشت در مکه، در منابع شیعه و سنی به طور متعدد و در منابع شیعه بیشتر است که نام او را غلام (نوجوان) و نفس زکیه نامیده است و برخی روایات نام وی را محمد بن حسن ذکر کرده.21 در روایتی مرفوع22 و طولانی که آن را ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل کرده، آمده است که فرمود: "قائم به یاران خود می‌فرماید: ای دوستان من، اهل مکه مرا نمی‌خواهند ولی من برای اتمام حجت، نماینده خود را به سوی آنان می‌فرستم تا آن‌گونه که شایسته من است، حجت را بر آنها تمام کند... از این‌رو یکی از یاران خود را فرا خوانده، بدو می‌گوید به مکه برو و این پیغام را به مردم آن سامان برسان و بگو: ای مردم مکه من پیام‌آور فلانی به سوی شما هستم، که چنین می‌گوید: ما خاندان رحمت و کانون رسالت و خلافت الهی و از سلاله محمد(ص) و از تبار انبیا می‌باشیم. از آن زمان که پیامبر ما به ملکوت اعلا پیوست تا امروز در حقّ ما ظلم شد و بر ما ستم‌ها رفت و حقوق مسلم ما پایمال گردید اینک ما از شما یاری می‌خواهیم و شما ما را یاری نمایید. وقتی آن جوان این سخنان را ابلاغ می‌کند، بر او هجوم می‌آورند و او را بین رکن و مقام به شهادت می‌رسانند، او همان "نفس زکیه " است. چون این خبر به اطلاع امام می‌رسد به یاران خود می‌فرماید: نگفتم به شما که اهل مکه ما را نمی‌خواهند؟ یاران، حضرت را رها نمی‌کنند تا آنکه قیام می‌نماید و از کوه طوی با سیصد و سیزده نفر به تعداد رزمندگان جنگ بدر، فرود می‌آید تا آنکه وارد مسجدالحرام شده، در مقام ابراهیم چهار رکعت نماز می‌گزارد و آنگاه به حجرالاسود تکیه می‌دهد و پس از حمد و ستایش خدا و ذکر نام و یاد پیامبر و درود بر او، لب به سخن می‌گشاید، به گونه‌ای که کسی از مردم چنین سخن نگفته باشد ".23

ج ـ سرآغاز قیام: با شهادت نفس زکیه و پیامی که او ابلاغ کرده بود، موضوع ظهور اهمیت و جایگاه بالاتری نسبت به قبل نزد مردم منطقه و جهان پیدا می‌کند. در پی آن، فراخوان گردهم‌آیی سیصد و سیزده یار اصلی و ممتاز امام عصر(ع) داده می‌شود. یونس‏بن ظبیان نقل می‏کند که امام صادق(ع) فرمودند: "شب جمعه، خداوند متعال مَلَکی را به آسمان دنیا می‏فرستد. وقتی که فجر طلوع کرد، آن ملک بر عرش خدا که بالای بیت المعمور قرار گرفته، می‏نشیند و برای هر کدام از پیامبر، حضرت علی، امام حسن و امام حسین(ع) یک منبر نورانی می‏گذارد و ایشان هم از آنها بالا می‏روند و ملائکه و پیامبران و مؤمنان هم در مقابل ایشان جمع می‏گردند و به دنبال آن درهای آسمان گشوده می‏شود و پس از زوال خورشید (هنگام ظهر) پیامبر(ص) می‏فرمایند: بار پروردگارا! این وعده‏ای است که در کتاب خویش دادی وگفتی: "خداوند به آن دسته از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است که آنها را همانند پیشینیان حاکمان زمین و دین مرضیّ خویش کند ".24 پس از ایشان، ملائکه و پیامبران هم، چنان می‏گویند. آن چهار نور مقدس به سجده می‏افتند و رسول خدا(ص) می‏فرمایند: پروردگارا غضب نما که حریمت دریده شد و برگزیدگانت شهید و بندگان صالحت خوار گشتند. پس خداوند آنچه را که بخواهد می‏کند که آن روز معلوم است.25

د ـ اجتماع لایه اصلی یاران امام(ع): امام علی(ع)در این زمینه تعبیر جالبی دارند که به ما در درک چگونگی اجتماع یاران قائم(ع) یاری می‌کند. ایشان می‌فرمایند: "چون وقت آن برسد، آقای بزرگوار و پیشوای دین مستقر و پا برجا گردد. پس [یاران] نزد آن بزرگوار گرد آیند، چنان‌که پاره‌های ابر در فصل پاییز گرد آمده و به هم می‌پیوندند ". 26

تشبیه جمع شدن یاران آن حضرت به جمع شدن ابرهای پاییزی، نشان از سرعت اجتماع و به هم پیوستن آنها دارد؛ چنان‌که در روایتی که در همین زمینه از امام باقر(ع) نقل شده، آمده است: "یاران قائم(ع) سیصد و سیزده مرد از فرزندان عجم (غیر عرب) هستند. گروهی از آنان به هنگام روز به وسیله ابر حرکت می‌کنند و با نام خود و نام پدر و خصوصیات نسبشان شناخته می‌شوند. گروهی دیگر از آنها در حالی‌که در بستر خود آرمیده‌اند، بدون قرار قبلی در مکه بر آن حضرت وارد می‌شوند ".27

ه‍ ـ گونه شناسی یاران امام(ع) از حیث عرب و عجم: به تصریح روایات، اکثر یاران امام عصر(ع) عجم و غیر عرب هستند و یکی از مشکلات جدی امام(ع) در نبردها با اعراب خواهد بود تا جایی که از ایشان با تعبیر شمشیر برّان عرب یاد شده است.28

و ـ اعلان جهانی: مفضل بن عمر از امام صادق(ع) در این رابطه، روایت کرده است: "در آن روز (عاشورا) وقتی خورشید طلوع کرد و نورافشانی نمود، کسی از قرص خورشید به زبان عربی فصیح، خطاب به مردم فریادی می‏کشد که تمام آنها که در آسمان‌ها و زمین‌ها هستند، می‏شنوند: "تمامی مخلوقات! این مهدی آل محمد(ع) است " و او را به نام و کنیه جدش رسول‌الله(ص) و نسبش می‏خواند و گوش هر زنده‏ای این صدا را می‏شنود. تمام مخلوقات در بیابان‌ها، شهرها، دریاها و خشکی‌ها بدان روی می‏کنند و با هم در این رابطه گفت‌وگو می‏کنند و از هم درباره آنچه شنیده‏اند می‏پرسند ".29

صبح شنبه عاشورای موعود که بناست حضرت ظهور کنند، وارد مسجدالحرام می‏شوند و دو رکعت نماز، رو به کعبه و پشت به مقام به جا می‏آورند و پس از دعا به درگاه الهی، نزدیک کعبه رفته، با تکیه بر حجرالاسود، رو به جهانیان کرده، اولین خطبه تاریخی خویش را چنین انشاء می‏کنند: پس از حمد خداوند و سلام و صلوات بر آستان با عظمت پیامبر اکرم و خاندان بزرگوارشان ـ سلام‏الله علیهم اجمعین ـ ایشان چنین می‏فرمایند: " ای مردم! ما برای خداوند [از شما] یاری می‏طلبیم و کیست که ما را یاری کند؟ آری، ما خاندان پیامبرتان محمد مصطفی(ص) هستیم و سزاوارترین [و نزدیک‏ترین] مردم نسبت به خدا و ایشان. هر کس با من در رابطه با آدم محاجّه کند، من سزاوارترین [و نزدیک‏ترین] مردم نسبت به اویم و همین‏طور راجع به نوح، ابراهیم، محمد(ص) و دیگر پیامبران و کتاب خداوند که به هر کدام از دیگر مردم اولی هستم. مگر خداوند متعال در کتابش نفرموده است: "به درستی که خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید؛ خاندانی که برخی از آنها از بعضی دیگرند و خداوند شنوا و داناست ".30 من بازمانده آدم و ذخیره نوح و برگزیده ابراهیم و عصاره وجود محمد(ص) هستم. ... هر کس درباره سنت رسول‏الله(ص) با من محاجه کند، من سزاوارترین مردم نسبت به آن هستم.

هر کس را که امروز کلام مرا می‏شنود، به خداوند متعال قسم می‏دهم که به غایبان [این سخنان را] برساند، به حقّ خداوند متعال و رسول گرامی‏اش و حقّ خودم، از شما می‏خواهم [به ما رو کنید] که من حقّ قرابت و خویشاوندی رسول‏الله(ص) را بر گردن شما دارم که شما ما را یاری کنید و در مقابل آنها که به ما ظلم می‏کنند، حمایت کنید که اهل باطل به ما دروغ بستند. ... از خدا بترسید و خدا را درباره ما در نظر داشته باشید، ما را خوار نکنید و یاریمان کنید تا خداوند متعال شما را یاری کند ".31

سپس حضرت دست‌هایشان را به آسمان بلند کرده، با دعا و تضرع این آیه را به درگاه الهی عرضه می‏دارند: "أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه ویکشف السّوء؛ کیست آنکه وقتی شخص مضطر دعایش کند، او را پاسخ داده و بدی را از او برطرف کند؟32

3. پس از ظهور

3ـ1. بیعت یاران
پس از آنکه حضرت گفتار خویش را به پایان می‏برند، شرطه‏های حرم تلاش می‏کنند که ایشان را همانند نفس زکیه به شهادت برسانند یا حداقل اسیر کنند که اصحاب حضرت، قدم پیش نهاده، شرّ آنها را از امام(ع) دفع می‏کنند. جناب جبرئیل هم پشت به کعبه به عنوان اولین نفر با امام(ع) بیعت می‏کند و پس از او، سیصدوسیزده تن یار حضرت و دیگر یاوران با ایشان عهد و پیمان می‏بندند. امام صادق(ع) به مفضل‌بن عمر فرمودند: "ای مفضل! حضرت مهدی(ع) پشتش را به حرم می‏کند و دستش را که سفیدی خیره کننده‏ای دارد، جهت بیعت دراز می‏کند و می‏فرماید: این دست خدا و از سوی خدا و به فرمان خداست و سپس این آیه را تلاوت می‏کنند: "آنها که با تو بیعت می‏کنند، در حقیقت با خدا بیعت کرده‏اند، دست قدرت الهی مافوق قدرت آنهاست و هر که بیعتش را بشکند به ضرر خودش است ".33 اوّلین کسی که دست حضرت(ع) را می‏بوسد، جبرئیل است و به دنبال او، ملائکه و نجبای اجنّه و سپس برگزیدگان. مردم هنگام صبح در مکه می‌پرسند: این مردی که اطراف کعبه است، کیست؟ و این جمعیتی که با او هستند کیانند و آن نشانه بی‏سابقه‏ای که دیشب دیدیم چه بود؟ که این جریان حوالی طلوع آفتاب اتفاق می‏افتد ".34

محمدبن مسلم نیز از آن حضرت نقل کرده که فرمودند: "گویی جبرئیل که به صورت پرنده‏ای سفید درآمده، اولین مخلوق خداوند است که با آن حضرت بیعت می‏کند و پس از آن، سیصدوسیزده نفر بیعت خواهند کرد. هر که در این مسیر امتحان خود را پس داده باشد، در آن ساعت می‏آید، که برخی در رختخواب‏شان ناپدید می‏شوند که حضرت علی(ع) فرمودند: "ناپدید شدگان در رختخواب‏هایشان " و این گفته الهی است: "در خیرات با هم مسابقه دهید که هر کجا باشید، خداوند همه شما را می‏آورد ". 35

مفادّ این پیمان نامه و بیعت را حضرت علی(ع) چنین بیان کرده‏اند: "از یارانش پیمان می‏گیرد که: دزدی، زنا و فحاشی به هیچ مسلمانی نکنند، خون کسی را به ناحق نریزند، به حریم دیگران جفا و تجاوز نکنند، به خانه‏ای حمله نبرند، تنها به حق و به جا، افراد را بزنند، هیچ طلا، نقره، گندم یا جویی را [برای خویش] انبار نکنند، مال یتیم را نخورند، به آنچه نمی‏دانند شهادت ندهند، هیچ مسجدی را خراب نکنند، آنچه را که مست کننده است، ننوشند، خز و ابریشم نپوشند، در مقابل طلا سر فرود نیاورند، راه را نبندند و ناامن نکنند، همجنس‏بازی نکنند، گندم و جو را انبار نکنند، به کم، راضی و طرفدار پاکی و گریزان از نجاسات باشند، امر به معروف و نهی از منکر کنند، لباس‏های خشن بپوشند و خاک را متّکای خویش سازند و آن‏گونه که شایسته خداوند است در راهش جهاد کنند. آن حضرت خود نیز متعهد می‏شود که همانند آنها قدم برداشته، لباس بپوشد و سوار مرکب شود و آنگونه باشد که آنها می‏خواهند و به کم راضی باشد و به کمک خداوند متعال جهان را همان‌طور که از جور پر شده است، از عدالت آکنده سازد، خداوند را آنگونه که شایسته است عبادت کند و هیچ حاجب و دربانی اختیار نکند ".36

پس از اتمام مراسم بیعت، جبرئیل برخاسته، به نام حضرت در دنیا بانگ می‏زند. ابان بن تغلب از امام صادق(ع)، روایت کرده است: "اولین کسی که با حضرت مهدی(ع) بیعت می‏کند جبرئیل است. به صورت پرنده‏ای سفید رنگ فرود آمده، با ایشان بیعت می‏کند. سپس یک پایش را روی کعبه و پای دیگرش را روی بیت‏المقدس می‏نهد و با صدایی گویا و فصیح ندا در می‏دهد: فرمان خداوند رسید، درباره آن شتاب نکنید ".37

پس از بیعت جناب جبرئیل(ع) دیگران نیز با آن حضرت(ع) بیعت کرده، مهیای اقدامات جهانی می‌شوند.

3ـ2. فراخوان لایه دوم یاران (سپاه ده هزار نفری): مفضل بن عمر از امام صادق(ع) چنین روایت کرده است: "خداوند متعال جبرئیل را می‏فرستد تا اینکه به نزد او بیاید؛ بر حجر اسماعیل در نزدیک کعبه فرود آمده، به او می‏گوید: به چه دعوت می‏کنی؟ حضرت مهدی(ع) او را باخبر کرده، جبرئیل پاسخ می‌دهد: من اولین کسی هستم که با تو بیعت می‏کنم، دستت را دراز کن. پس دستش را بر دست حضرت [به نشان بیعت] می‏کشد. سیصد و اندی مرد هم به نزد او می‏آیند و با او بیعت می‏کنند. او هم آنقدر در مکه می‏ماند که ده‏هزار نفر اصحابش جمع شوند و پس از آن به سوی مدینه حرکت می‏کند ".38

3ـ 3. خسف بیدا: یکی از نشانه‌های حتمی و قطعی ظهور که‌اندکی پس از اعلان جهانی (صیحه) اتفاق می‌افتد، فرورفتن بخشی از سپاه سفیانی در بیابانی نزدیک مکه است. حدیفـ[ بن یمان از وجود مقدس پیامبراکرم(ص) نقل می‏کند: "... سپاه دوم وارد مدینه می‏شوند و سه شبانه‏روز آنجا را تاراج می‏کنند. سپس به قصد مکه از آن شهر خارج می‏شوند تا اینکه به بیابان (بیداء) می‏رسند. خداوند متعال جبرئیل را می‏فرستد و به او می‏گوید: برو آنها را محو کن. او هم ضربه‏ای با پایش به زمین می‌زند و خداوند متعال آنها را در زمین فرو می‏برد. جز دو نفر از آنها نجات نمی‏یابند که هر دو از قبیله جهینه هستند و برای همین گفته‏اند خبر یقینی و مسلّم نزد جهینه‏ای‏هاست. سپس حضرت این آیه قرآن کریم را تلاوت کردند: "ولوتری إذ فزعوا... ".39

3ـ4. حرکت به سمت مدینه: بعد از وقوع حادثه فرو رفتن لشکریان سفیانی، روایات نقش نظامیِ دیگری را برای سفیانی در حجاز ذکر نمی‌کند، با توجه به اینکه این ماجرا پایان‌بخش نقش او در حجاز خواهد بود. اما احتمال دارد نیروهایی برای او در مدینه باقی بماند که با قوای حکومت (خاندان فلان) کار زار کند و روایات خاطرنشان می‌سازد که حضرت مهدی(ع) پس از معجزه فرو رفتن قوای دشمن، با سپاه خود که متشکّل از چند ده هزار نفر رزمنده است برای آزاد سازی مدینه راهی آنجا شده، با دشمنان خود در آنجا درگیر می‌شود. به هر حال آن حضرت مهدی(ع) مدینه را فتح و حجاز را آزاد و نیروهای دشمن را منکوب می‌سازد و لشکر سفیانی هر کجا که رویاروی او باشد، از حجاز تا عراق و شام، شکست می‌خورد. روایات یک نبرد یا بیشتر را یاد می‌کند که در عراق بین لشکر سفیانی از طرفی و سپاهیان مهدی(ع) و یاران خراسانی وی از ناحیه دیگر اتفاق می‌افتد.40

3ـ 5. حرکت به سمت عراق و بقیه نقاط جهان: امام(ع) پس از بازپس‌گیری شبه جزیره، رو به منطقه بین‌النهرین و عراق نموده، با همراهی ایرانیان این منطقه را از سفیانیان بازپس می‌گیرند.

حضرت باقر(ع) فرمود: "قائم ما، نهضت خویش را از مکه آغاز می‌کند. پرچم و شمشیر رسول خدا(ص) و دیگر نشانه‌های پیامبر و درخشش گفتار محمدی(ص) با اوست. پس از نماز شامگاه فریاد بر می‌آورد: ای مردم! شما که در دیدگاه خدا و زیر فرمان و اراده او هستید، به هوش باشید. به خدا ایمان آورید که پیامبران را با مشعل کتاب و قانون و برهان‌های روشن، فرستاده است. خدا شما را فرمان می‌دهد که برای او شریک قرار ندهید و پاسدار دین و گفتار پیامبر باشید. زنده بدارید آنچه را قرآن زنده کرده است و نابود سازید آنچه را قرآن از بین برده است. قلبتان به خاطر هدایت و نجات گمراهان بتپد. من شما را به سوی خدا و پیامبر می‌خوانم، که برنامه‌های قرآن را اجرا کنید. باطل را بکوبید و راه و روش پیامبر را به پا دارید. پس از این گفتار، یارانش که 313 نفر می‌باشند، مانند ابر‌های پراکنده پاییزی، به هم می‌پیوندند. آنها مردانی هستند که در شب به راز و نیاز با خدا زنده‌اند و در روز، شیران بیشه شجاعت‌اند. خداوند نخست حجاز را برای او می‌گشاید و او زندانیان بنی‌هاشم را آزاد می‌سازد، پرچم‌های سیاه کوفه به زیر می‌آید، و به عنوان نشانه بیعت، به سوی امام قائم فرستاده می‌شود. در این هنگام است که امام سپاه را به شرق و غرب جهان می‌فرستد تا بیداد و بیدادگران را ریشه‌کن سازند، و کشورها برای او گشوده می‌گردد و به دست او استانبول (دروازه غرب) فتح می‌شود ".41

4. دوره استقرار حکومت جهانی

پایتخت حکومت جهانی امام عصر(ع) مسجد کوفه خواهد بود امّا این امر باعث کاستن از رونق حج نخواهد شد. در منابع روایی درباره کراهت سکونت در شهر مکّه گفت‌وگو به میان آمده که علل متعددی برای آن می‌توان برشمرد، اما از همه مهم‌تر و قابل فهم تر برای مردم زمانی خواهد بود که طی الارض،42 طی الهواء43 و طی الماء44 یک اتفاق عادی خواهد شد و بسیاری از مردم جهان با استفاده از این توانایی‌ها می‌توانند مسافت‌های طولانی را طی کنند. علاوه بر این، حتی طی طریق عادی با چنان امنیتی خواهد بود که یک زن بدون آنکه دچار مشکلی شود و کسی متعرض او شود، مسیر شام تا حجاز را پیاده در می‌نوردد و به بیت الله الحرام می‌رسد. به همین دلیل در ایام حج، شهر مکه مملو از جمعیت خواهد بود؛ از همین‌رو امام عصر(ع) قوانین خاصی را برای زوّار و حجّاج وضع می‌کنند که از آن جمله می‌توان به ممنوعیت خواندن نماز مستحبی در مسجد الحرام اشاره کرد تا بقیه بتوانند به اعمال واجب خود برسند.45


منبع:ماهنامه موعود شماره 106

چهارشنبه 89 آذر 10 , ساعت 5:10 عصر

شهردار تبریز از پروژه مهر سهند خسروشهر، از سری پروژه‌های مسکن مهر احداثی شرکت خانه‌سازی پیش‌ساخته آذربایجان شهرداری تبریز بازدید کرد.

به گزارش  روابط عمومی شهرداری تبریز، مهندس نوین در این مراسم از مجتمع 228 واحدی مهرسهند خسروشهر که آماده تحویل به مالکان این واحدهای مسکونی است بازدید و بر لزوم تسریع احداث این قبیل واحدها از سوی شرکت خانه‌سازی پیش‌ساخته آذربایجان تأکید کرد.
وی در این بازدید با ابراز خرسندی از آماده‌سازی این واحدها از سوی شرکت خانه‌سازی پیش‌ساخته آذربایجان، از آمادگی کامل شهرداری تبریز برای همکاری و مشارکت در احداث مسکن مهر برای اقشار کم‌درآمد و محرووم خبرداد و گفت: شهرداری تبریز با برخورداری از مجموعه‌ای فنی و کامل در حوزه ساخت مسکن و نیز ظرفیت و توان فنی در این بخش تلاش می‌کند به عنوان بازوی کمکی دولت در اجرای سیاست‌ها و برنامه‌های مسکن مهر عمل کرده و بخشی از بار دولت در این حوزه را به دوش بکشد و تا اینجای کار نیز توانسته است با آغاز مراحل احداث صدها واحد مسکونی در قالب مسکن مهر، نقش خود را به عنوان کمک دولت ایفا نماید.
به گفته شهردار تبریز مجتمع مسکونی مهر سهند به عنوان یکی از پروژه‌های بزرگ مسکن مهر شهرداری تبریز در زمینی به وسعت 17 هزار متر مربع و با زیربنایی بالغ بر 19 هزار متر در مدت 18 ماه کاری و با اعتباری بالغ بر 65 میلیارد ریال توسط شرکت خانه‌سازی پیش‌ساخته آذربایجان احداث گردیده و هم‌اکنون آماده تحویل به مالکان این و احدها است.


سه شنبه 89 آذر 9 , ساعت 4:5 عصر
 

 یک ترجمه‌ فراگیر از خیام که یک صحاف مشهور انگلیسی کار صحافی آن را انجام داده، در کشتی تایتانیک بوده که این صحافی یکی از گران‎ بهاترین صحافی‌ها بوده است.

 

محمدعلی فارسی، که فعالیت فیلمسازی را از سال 1367 در حوزه مستند سازی آغاز کرده، در گفت و گو با هفته نامه پنجره درباره ماجرای فیلمش، «حقیقت گمشده» که در جشنواره سینما حقیقت برگزیده شد توضیح داده است.

فارسی گفته است : "سفری کاری به لندن داشتم. آن‎جا دکتر جوزی موضوع جالبی را مطرح کردند، این‎که گرانبهاترین شی کشتی تایتانیک متعلق به ایران است! گفتند یک ترجمه‌ فراگیر از خیام که یک صحاف مشهور انگلیسی کار صحافی آن را انجام داده، در این کشتی بوده است.

این صحافی یکی از گران‎بهاترین صحافی‌ها بوده که به گفته کارشناسان انگلیسی، اگر این نسخه صحافی شده همراه با کشتی تایتانیک غرق نمی‌شد، با پولش می‌شد دو منطقه از لندن را خرید! این صحافی متأثر از نقوش ایرانی بوده. یعنی هم محتوا و هم صحافی کتاب نسبتی با ایران داشته است. بعد از پایان کار، یک دلال کتاب را خریده و به قصد آمریکا سوار کشتی تایتانیک شده و این گنجینه ارزشمند همراه با کشتی غرق می‌شود. به گفته دکتر جوزی حقیقتا در تایتانیک گرانبهاترین شیء همین کتاب بوده است. کتابی با چنین پیشینه غنی ادبی و هنری، که ادوارد فیتزجرالد 25 سال از عمر خود را صرف ترجمه آن کرده بود. "

وی افزوده است : " ما می‌خواستیم یک قصه با دو شخصیت روایت کنیم، یکی خیام و دیگری ادوارد فیتز جرالد. از دومی یک فریم عکس داشتیم و از خیام که 900 سال پیش از دنیا رفته، فقط کتابی و سنگ قبری. بدون تردید ساختن چنین مستندی خیلی دشوار است، ما از دو شخصیت اصلی داستان چیز خاصی برای جلو تصویر بردن نداشتیم و این مهمترین مشکل ساخت چنین مستندهایی است. "

 


<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ